جدول جو
جدول جو

معنی تشاف - جستجوی لغت در جدول جو

تشاف
(اِ کِ)
همه چیزی را گرفتن و استقصای آن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوردن همه باقی آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشامیدن همه آنچه را که در خنور است. (اقرب الموارد) ، بردن فضل و فزونی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مثل گویند: ’لیس الری من التشاف’ و تشاف آن است که بیاشامد همه آنچه که در خنور است. مأخوذ است از شفافه و آن مانده است و معنی مثل این است ت که ’لیس من لایشتف لایروی’ یعنی نه هر که همه آنچه را که در خنور است نیاشامد، سیراب نگردد. چه گاه سیراب شدن بکم از این نیز دست دهد و این مثال را بخاطر قناعت کردن مرد آرند هر گاه به پاره ای از حاجت خود برسد، یعنی چنان نیست که حاجت تو آنگاه روا گردد که به همه آنچه خواهی برسی، بلکه هرگاه نصیب بیشتری از آن یافتی به آن قناعت کن. (مجمع الامثال). و در اقرب الموارد و المنجد مثال به نحو دیگری معنی شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشاف
تصویر نشاف
تکه ای پارچه که برای خشک کردن آب و رطوبت چیزی به کار ببرند، رومال، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
بسیار کشف کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
شرفیاب شدن، شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن، شرفیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
درآمیخته شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). امتراج دو چیز. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کهنه گردیدن مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، درکشیده شدن، خشک شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک شدن و درکشیده شدن پوست بی آنکه کهنه باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 28 هزارگزی شمال باختری بهبهان و 28 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بهبهان به اهواز واقع است. دامنه ای گرمسیر است و 1200 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و برنج و کنجد است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. در این آبادی خرابه هایی از دورۀ ساسانیان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
بر یکدیگر نشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
خویشتن بین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). خویشتن بین. (حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
یکدیگر را بوییدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) : الارواح تتشام ّ کما تتشام ّ الخیل. (اقرب الموارد). و رجوع به تشامم و تشمیم شود، در نظر حریف آمدن. (ناظم الاطباء). این معنی در متن دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(خُش شا)
نام پدر طلق تابعی است. (منتهی الارب). تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
نام پدرفاطمه تابعیه و نام جدّ زمل صحابی ابن عمرو است.
- ام خشاف، بلا و سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان اوراامان لهون در بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 43 هزارگزی شمال باختری پاوه و هزارگزی باختر راه اتومبیل رو پاوه به نوسود قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه محصول آنجا توت گردو و انار و مختصری غلات است. شغل اهالی مکاری گری و باغبانی و زغال فروشی است. و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی به خوزستان ودهی به نیشابور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ازقرای نیشابور است. ابوالحسن بیهقی گوید این لفظ تکاب است یعنی تک آب و آن عبارتست از گودالی که آب درآن جمع می شود و گوید تکاب الگه ای است در خاک نیشابور که دارالحکومۀ آن نوزآباد (بویاباد) است این الگه دارای هشتاد و دو قریه می باشد و تکاب نیز قریه ای است در خوزستان. (مرآت البلدان). رجوع به تکاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن. (ناظم الاطباء). امتناع. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مصدر بمعنی رشف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به رشف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد تثاقل. (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت: انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی. فقال اذا سجدت فتخاف، ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخاشفه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خوشاب و معرب آن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
شب پره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفاش. (یادداشت بخط مؤلف) :
ور حمایت کند بگرداند
تف خورشید از تن خشاف.
(سندبادنامه ص 343)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با همدیگر حریصی کردن بر کاری تا فوت نشود یقال: تشاح الرجلان علی الامر ای لایریدان یفوتهما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنازع دو نفر در کاری که هیچیک نخواهند آنرا ازدست بدهند. (از متن اللغه). حریصی کردن قوم بر یکدیگر، در امری و یا بر امری. (از المنجد). حریصی کردن بعضی بر بعضی دیگر در امری و سبقت گرفتن آنان بر یکدیگر چنانکه هیچیک نخواهند آن را از دست بدهند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیش گرفتن قوم بر یکدیگردر مختص ساختن چیزی بخود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیشی گرفتن دو خصم در جدال بخاطر غلبه بر یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حشفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاف ف)
خورندۀ همه باقی آب را از پیاله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود
لغت نامه دهخدا
دیوانگی در خود کشنده، خشک کن زکاب خشک کن یاکاغذنشاف. کاغذخشک کن کاغذی که رطوبت جوهرومرکب راجذب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاف
تصویر عشاف
شیدا مهر ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاف
تصویر تکاف
امتناع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاف
تصویر تصاف
چند رستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشام
تصویر تشام
مرغوایش (مرغوا فال بد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداف
تصویر تداف
بر یکدیگر نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاف
تصویر خشاف
پارسی تازی گشته خوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
((کَ شّ))
بسیار کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
((تَ شَ رُّ))
بزرگوار شدن، بزرگی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوف
تصویر تشوف
((تَ شَ وُّ))
خودآرایی، خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
((نَ شّ))
کاغذ نشاف، کاغذ خشک کن، کاغذی که رطوبت جوهر و مرکب را جذب کند
فرهنگ فارسی معین