جدول جو
جدول جو

معنی تسییب - جستجوی لغت در جدول جو

تسییب
(اِ قِ)
یله کردن ستور و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). یله کردن گوسفند و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گذاشتن ستور را بر سر خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسییب کسی، به سر خود رها کردن او را آنچنانکه هر جا بخواهد برود. (از متن اللغه) ، سائبه کردن یا فروگذاشتن ناقه را. (از متن اللغه). و رجوع به سائبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن، روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
پاک و پاکیزه کردن، طیب و طاهر کردن، حلال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیب
تصویر تسبیب
ایجاد سبب کردن، سبب ساختن، سبب سازی، وسیله انگیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن، عیب دار کردن چیزی، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نومید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). خائب گردانیدن. (زوزنی). ناامید گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خیّبه اللّه ، ناامید گردانید او را خدای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سلاب پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). لباس عزا پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب). سلاب وجامۀ ماتم پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). لباس عزا پوشانیدن زن را. (از متن اللغه) ، مردن بچۀ زن یا ناقه یا بچۀ ناتمام انداختن زن یا ناقه. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان راندن آب و آنچه بدان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن آب و مانند آن. (آنندراج). جاری ساختن آب و مانند آن. (از متن اللغه). جاری ساختن. (از اقرب الموارد). جاری ساختن آب. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکاه گل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل اندودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گل اندودن دیوار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آلودن بدن به پیه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه مالیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). طلا کردن سفینه به قیر. (ازمتن اللغه). قیراندودن سفینه یا خیک را. (از اقرب الموارد). روغن یا قیر اندودن چیزی را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدندان گزیدن تیر را تا سختگی چوب آن معلوم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدندان گزیدن. (از اقرب الموارد) ، بدندان نشان کردن در تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدندان نشان کردن چیزی را، پیر شدن اشتر. (از تاج المصادر بیهقی). پیر و کلانسال گردیدن ناقه، بیخ برآوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از شهر بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). اخراج کردن کسی از شهری به شهری دیگر. (از متن اللغه). اخراج و اجلای کسی از شهری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جامۀ مخطط بافتن به خطها چون دوال. (تاج المصادر بیهقی). جامۀ خطدار بافتن مانند دوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرار دادن مرد خطهای چون دوال را بر جامه اش. (از متن اللغه). قراردادن خطهای چون دوال بر جامه و نیزه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جل از پشت ستور بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل پدید کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). روان کردن مثل میان مردم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، احادیث اوائل آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حنای مخطط بستن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خضاب کردن زن. (از متن اللغه) ، روان کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیر دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح احکام نجوم) در اصطلاح منجمان تسییر استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه که مدار حکم بدوست و در بیشتری از تسییرات که رانندمدت هر درجه ای را سالی شمرند و گاهی ده یا صد یا هزار سال و گاهی یکروز یا کمتر (ح التفهیم. ص 525. چ جلال همایی). تسییر، سیردادن درجه است بمقدار معینی و در احکام نجوم مقرر است که چون درجۀ طالع مولودی را سیر دهیم و به درجه ای از درجات سهامات یا جایگاه سیارات رسد اثر خاصی بر آن مترتب است. (یادداشت از سیدجلال الدین تهرانی). نزد منجمان نام عملی است و بیانش در لفظ حد بگذشت. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از طالع میلاد تو دیدندرصدها
اختر شمران، رومی و یونانی و مائی
تسییر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی.
هرکه را تسییر درجۀ طالع دولت به جرم قاطع محنت رسید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برد بافتن بخط. (تاج المصادر بیهقی). چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخطط بافتن جامه با خطوط مختلف که یکسان نباشد. (از متن اللغه) ، روان ساختن. (از اقرب الموارد) ، فزونی یافتن کلام کسی. (از متن اللغه) ، آراستن کلام کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را بدون استواری انعاظ. (از متن اللغه). و رجوع به تسییی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن باغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاج ساختن دیواررا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). احاطه کردن مو را. (از المنجد). و رجوع به تسیﱡج و سیاج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپیدموی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سپید کردن اندوه سر کسی را، پیر کردن اندوه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هیبت گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مهیب گردانیدن چیزی را نزد کسی. یقال: هیبت الشی ٔ الیه، ای جعلته مهیباً عنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) : سببه الامر، کان سبباً له (المنجد) ، اسباب فراهم آوردن آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : سببه ٌ الاسباب، وجدها. (اقرب الموارد) (المنجد) :
شاه باخود گفت شادی را سبب
آنچنان غم بود از تسبیب رب.
مولوی.
، دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراوان دشنام دادن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : او را بدین سبب به انواع تعذیب و تسبیب فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 360) ، راست و برابر کردن مجرای آب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سببه للماء مجری، سوّاه . (متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، در اصطلاح حقوقی آنکه کسی براثر ترک یا انجام عملی سبب تلف یا نقصان مالی گردد که این در صورت اول باید مثل یا قیمت مال تلف شده و در صورت دوم باید از عهدۀ نقص قیمت آن مال برآید. این اصطلاح با اتلاف از این جهت فرق دارد که در اتلاف فعل مثبت و بلاواسطه موجب تلف است، بخلاف تسبیب که فعل یا ترک و باواسطه سبب تلف مال میشود. (از حقوق مدنی امامی ج 1 ص 392 و مادۀ 331 قانون مدنی) ، مال متعذرالوصولی را چون رزق کسی قرار دادن، تا مرتزق در وصول آن با عامل یاری دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرجها که کرده اند و آن را به دیوان عرض فرستاده شود و منکه بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود و بیست گانی نباید داد یکسال، تا مالی به خزانه باز رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). من که بونصرم باری هرچه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامۀ نابریده و قباها و دستارها و جز آن همه معد دارم... و هم امروز به خزانه بازفرستم پیش از آنکه تسبیب کنند وآب بشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 259). و اتباع خدم رابه تسبیب بر سر عمال کرد. (ترجمه تاریخ یمینی یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
گله گله گردانیدن اسب و اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گله گردانیدن اسب و اشتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گله گله فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، عطا کردن چیزها را یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، از این سو و زان سو کندن چاه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آب در مشک نو کردن تا طعم آن خوش گردد. (تاج المصادر بیهقی). آب در مشک نو ریختن تا درزها استوار گردند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). آب در قربه ریختن. (از المنجد) : و یسرب من یتبعه لکی یجهل مربعه ، ای یرده فی سربه ای طریقه. (اقرب الموارد) ، در مال کسی تصرف کردن چنانکه خواهی. (تاج المصادر بیهقی) ، روان کردن آب. (از متن اللغه) (از المنجد) ، دراصطلاح عامه، بازگشتن مرد به خانه اش. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کالم شدن. (تاج المصادر بیهقی). کالمه شدن زن. (مجمل اللغه). ثیب گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثیب شدن زن. (آنندراج). جدا شدن زن از شوی بسبب مرگ یا طلاق. (از اقرب الموارد). رجوع به تثیب شود، کلانسال شدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
غایب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نهان گردانیدن و ناپدید کردن، یقال: غیبه غیابه ، ای دفن فی قبره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خوش کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). خوش گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاک و پاکیزه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، پاک یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) : بازرگانی بوده است که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغتها نمودی. (سندبادنامه ص 205) ، بخشیدن نیمی از وام را به وام دار، آسوده ساختن والی خاطر کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معیوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عیبناک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عیب منسوب نمودن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریبان کردن پیراهن را. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخییب
تصویر تخییب
نومید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییع
تصویر تسییع
گل اندودن، چرب کردن تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییل
تصویر تسییل
راندن آب
فرهنگ لغت هوشیار
رون انگیزی رون سازی ایجاد سبب کردن، وصول کردن مالیات تا دینار آخر، حواله کردن طلب کسی بر دیگری که بدهکار است، سبب سازی وسیله سازی، جمع تسبیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییب
تصویر تشییب
سپید مویی از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبو گرداندن بویه دار کردن بویاندن پاکیزه گردانیدن طیب و طاهر کردن، حلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
((تَ))
معیوب ساختن، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
((تَ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
((تَ))
راندن، روانه کردن، بیرون کردن
فرهنگ فارسی معین
سبب سازی، وسیله انگیزی، وسیله سازی، سبب ساختن، ایجادسبب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد