جدول جو
جدول جو

معنی تسیج - جستجوی لغت در جدول جو

تسیج
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسیج
تصویر بسیج
آمادگی نیروی نظامی، اسباب، سامان، ساز و سامان جنگ، برای مثال تدبیر ملک را و بسیج نبرد را / برتر ز بهمنی و فزون از سکندری (فرخی - ۳۸۲)، قصد، اراده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریج
تصویر تریج
تریز، دامن لباس، دامن قبا، گوشۀ دامن قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
منسوج، بافته، بافته شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
باز شدن پوست کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقشر جلد. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، به روش کسی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سیر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نه یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسع. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، اتساع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
به ایتالیایی تیسینو رودی است به سویس و ایتالیا که پس از عبور از برکۀ ماژور، از پاوی میگذرد و داخل پو میشود و 248 هزار گز طول دارد. آنیبال در سال 218 قبل از میلاد پلی بر روی آن ساخت
یکی از بخشهای کشور سویس است که 15700 تن سکنه دارد و مرکز آن بلنزونا است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن باغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاج ساختن دیواررا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). احاطه کردن مو را. (از المنجد). و رجوع به تسیﱡج و سیاج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
دوام کردن بر خوردن شراب و بسیار خوردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بلعیدن طعام بدون دشواری. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
زشت گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قریه ای است در پنج فرسخی سمرقند. (از انساب سمعانی) (مراصد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرگاه و گلیم بافته شده از پشم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). خسی. رجوع به خسی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
تائج. تاجدار: امام تایج، امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ یْ یِ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان). ساختگی و آمادگی. (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی: پسیچ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی. (رشیدی: بسیج). ساختگی و آماده شدن. (جهانگیری). آمادگی. (غیاث). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی. (فرهنگ نظام). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس).
گنهکار یزدان مباشید هیچ
به پیری به آید برفتن بسیچ.
فردوسی.
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری.
فرخی.
بکس رازمگشای در هر بسیچ
بداندیش را خوار مشمار ایچ.
اسدی.
نه ما راست بر چارۀ او بسیچ (دنیا)
نه او راست از جان ماباک هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
ندارند اسب اندر آن بوم هیچ
نه کس داند اندر سواری بسیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
- بسیج آوردن، بسیچ آوردن، آماده گشتن:
به بسیارخواری نیارم بسیچ
که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ.
نظامی.
- بسیج بودن، آماده بودن. ساز داشتن:
نباشد مرا سوی ایران بسیچ
تو از عهد بهرام گردن مپیچ.
فردوسی.
که او را نبینند خشنود هیچ
همه در فزونیش باشد بسیچ.
فردوسی.
- بسیچ خواستن، آمادگی خواستن. مهیا شدن. به مجاز، اجازه خواستن:
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در، از من نخواهی بسیچ.
(منسوب به فردوسی).
- بسیچ داشتن، مجهز و آماده داشتن:
سپه را چو داری به چیزی بسیچ
رسانشان بزودی و مفزای هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
-
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در شمال باختری بخش و ساحل دریاچۀ ارومیه واقع است. از شمال به شهرستان مرند و از جنوب به دریاچۀ ارومیه و از خاور به دهستان شرفخانه و از باختر به ولایان محدود است. قراء ساحلی آن دارای هوای معتدل و مرطوب و راه آن ارابه رو است که میتوان اتومبیل برد. ولی قراء کوهستانی که دارای آب و هوای سالم است راه مالرو دارند. آب این دهستان از چشمه ها و رودخانه های محلی تأمین میشود. و محصول عمده آن غله و حبوبات و زردآلو و سیب میباشد. این دهستان از چهارده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 13480 تن سکنه دارد. و مهمترین قراء آن تسوج که مرکز دهستان است و قره تپه وامستجان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریج
تصویر تریج
باد تند، شدید الاعصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریج
تصویر تسریج
موی بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدج
تصویر تسدج
دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیج
تصویر تسحیج
خراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحج
تصویر تسحج
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیع
تصویر تسیع
یک نهم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیر
تصویر تسیر
گشت گشت وگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایج
تصویر تایج
تاجدار، امام تاجدار
فرهنگ لغت هوشیار
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلج
تصویر تسلج
بشسیار نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیج
تصویر تسمیج
زشت گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
((نَ))
بافته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریج
تصویر تریج
((تِ))
لبه پایین جامه و قبا، تریز، تیریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیج
تصویر بسیج
((بَ))
فراهم آوردن، تهیه، رخت سفر، آمادگی، تجهیزات، قصد، اراده، آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ
فرهنگ فارسی معین