جدول جو
جدول جو

معنی بسیج

بسیج((بَ))
فراهم آوردن، تهیه، رخت سفر، آمادگی، تجهیزات، قصد، اراده، آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ
تصویری از بسیج
تصویر بسیج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بسیج

بسیج

بسیج
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

بسیج

بسیج
آمادگی نیروی نظامی، اسباب، سامان، ساز و سامان جنگ، برای مِثال تدبیر ملک را و بسیج نبرد را / برتر ز بهمنی و فزون از سکندری (فرخی - ۳۸۲)، قصد، اراده
بسیج
فرهنگ فارسی عمید

بسیج

بسیج
بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان). ساختگی و آمادگی. (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی: پسیچ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی. (رشیدی: بسیج). ساختگی و آماده شدن. (جهانگیری). آمادگی. (غیاث). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی. (فرهنگ نظام). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس).
گنهکار یزدان مباشید هیچ
به پیری به آید برفتن بسیچ.
فردوسی.
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری.
فرخی.
بکس رازمگشای در هر بسیچ
بداندیش را خوار مشمار ایچ.
اسدی.
نه ما راست بر چارۀ او بسیچ (دنیا)
نه او راست از جان ماباک هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
ندارند اسب اندر آن بوم هیچ
نه کس داند اندر سواری بسیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
- بسیج آوردن، بسیچ آوردن، آماده گشتن:
به بسیارخواری نیارم بسیچ
که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ.
نظامی.
- بسیج بودن، آماده بودن. ساز داشتن:
نباشد مرا سوی ایران بسیچ
تو از عهد بهرام گردن مپیچ.
فردوسی.
که او را نبینند خشنود هیچ
همه در فزونیش باشد بسیچ.
فردوسی.
- بسیچ خواستن، آمادگی خواستن. مهیا شدن. به مجاز، اجازه خواستن:
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در، از من نخواهی بسیچ.
(منسوب به فردوسی).
- بسیچ داشتن، مجهز و آماده داشتن:
سپه را چو داری به چیزی بسیچ
رسانشان بزودی و مفزای هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
-
لغت نامه دهخدا

بسیج

بسیج
ابزار، اسباب، سامان، وسایل، آمادگی، آماده سازی، تدارک، تمهید، جنگ افزار، سلاح، سازوبرگ، اراده، عزم، قصد، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بسیچ

بسیچ
سامان جهاز اسباب وسایل، سلاح ساز جنگ، رخت سفر، ساختگی آمادگی آماده سفر شدن، قصد اراده عزم عزیمت، آماده ساختن نیروی نظامی و تمامی ساز و برگ سفر و جنگ -7 تجهیزات
فرهنگ لغت هوشیار