جدول جو
جدول جو

معنی تسگ - جستجوی لغت در جدول جو

تسگ
(تِ)
پولی از همه خردتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، کوچکترین قسمتی از چیزی: باجی تسگی بده، یا باجی تسگم ده، تعبیری مثلی است و از آن نکوهش کسی است که آزوقۀ خانه ای را یکجا نخرد وبه تفاریق و اجزاء خریداری کند. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش، امتحان، محک، پرسش ها یا تمرین هایی که برای آزمایش هوش و استعداد و میزان اطلاعات یک فرد یا یک دسته طرح شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
پارچ، کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزه ای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد مثلاً تنگ آبخوری، تنگ بلور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه، عدد بعد از هشت، هشت به علاوۀ یک، عدد «۹»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
مقابل گشاد، کوچک تر از اندازۀ مورد نظر مثلاً کفش تنگ،
مقابل پهن، باریک، کم پهنا، مقابل فراخ، زمان کم، کنایه از دشوار، بافشار، با فاصلۀ کم، کمیاب
ویژگی جایی که کسی یا چیزی به سختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود مثلاً اتاق تنگ،
دره، برای مثال چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بی درنگ (فردوسی - ۲/۸)

تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ می بندند، هر چیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند مانند قید صحافی، بار، یک لنگه بار، جوال، بار و خروار از چیزی، برای مثال دراین میانه فزون دارد از هزار کلات / به هر یک اندر دینار تنگ ها بر تنگ (فرخی - ۲۰۷)

تنگ آمدن: کنایه از به ستوه آمدن، آزرده شدن، ملول شدن
تنگ آوردن: کنایه از به تنگ آوردن، به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن
تنگ شکر: بار شکر، کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسو
تصویر تسو
یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز، یک ساعت، یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان، یک قسمت کوچک از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه یک چیزی، یک نهم
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای است انگلیسی که در زبان فارسی متداول شده و بمعنی امتحان و آزمایش است و در مورد استعدادهای طبیعی و اکتسابی افراد بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
کم عرض، باریک
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
باریک، کم عرض، جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد، دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
((تَ))
بسیار نزدیک، چسبان، نایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
لنگه بار، عدل، جوال، تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند، آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی، بار، حمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تست
تصویر تست
((تُ))
برشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسع
تصویر تسع
((تِ))
عدد نه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسو
تصویر تسو
((تَ))
وزنی است برابر وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانه روز، که یک ساعت باشد، یک بخش کوچک از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
نوع خاصی از آزمایش که بنای آن بر طرح پرسش های کوتاه و جواب های مختلف است، مجموعه پرسش های چند گزینه ای (واژه فرهنگستان)، آزمایش، آزمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسو
تصویر تسو
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
Narrow, Cramped
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
exigu, étroit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
estrecho
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
तंग , संकीर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
sempit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
แคบ , แคบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
krap, smal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
ciasny, wąski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
stretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
apertado, estreito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
狭小的 , 狭窄的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
тісний , вузький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
beengt, eng
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
тесный , узкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
צָרוּת , צָרוֹ
دیکشنری فارسی به عبری