جدول جو
جدول جو

معنی تسک - جستجوی لغت در جدول جو

تسک
(تِ)
در تداول عوام به معنی بخش و قسم و سهم خرد و کم باشد و نیز بمعنی صدقه و زکوه: باجی تسکم ده. و گمان میکنم طسق عربی که میگویند معرب از فارسی است از همین کلمه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، اجرت. خراج کشت و زرع به هر جریبی. (یادداشت ایضاً). و رجوع به طسق شود
لغت نامه دهخدا
تسک
آدم قدکوتاه، کوتوله، نوعی پرنده ی کوچک به اندازه ی چکاوک.، گاو نرکوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ فِ)
زاری کردن. (منتهی الارب). زاری کردن و تضرع نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان کالج در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و دو هزارگزی جنوب المده، بر کنار شوسۀ المده به گلندرود قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کچ رود و محصول آنجا برنج است و شغل مردم آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سرگشته شدن. (زوزنی). سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرگشته شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی راه رفتن. (از متن اللغه) ، بسیار مدت بودن در کار باطل و تمادی نمودن درآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمادی در باطل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به گوشه ای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در تاریکی ندیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الا انه فی غمره یتسکع. (اقرب الموارد) ، در تداول مردم تملق گفتن به کسی و تذلل کردن برای کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
پاشنۀ در ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پا بر آستانۀ درگذاشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : واﷲ لا اتسکف له بیتا، ای لا ادخل له بیتاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یک قسم درخت جنگلی است در شمال ایران که رنگ برگ و پوستش تار است. (فرهنگ نظام). چوب این درخت کم دوام و غالباً جهت سوخت بکار رود و بیشتر در کنار رودخانه ها و آبگیرها و باتلاقها میروید و در پاره ای از روستاهای گیلان آنراتوسه و توسکا، نامند و رجوع به توسکا و توسه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیچاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). درویش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسکین شدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مانند مسکین گشتن: تسکین الرجل، اذا تشبه بالمسکین. (منتهی الارب). مانند مسکین گشتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمسکن شود، مطمئن شدن و وقار یافتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنچه صاحبخانه را از مال قمار باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکس
تصویر تکس
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن، پرستیدن خداپرستی پارسایی، عابد شدن زاهد گردیدن پارسا شدن پارسایی ورزیدن، زاهدی پارسایی، جمع تنکسات
فرهنگ لغت هوشیار
زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلسک
تصویر تلسک
خوشه کوچک انگور که جزو خوشه بزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
فرهنگ لغت هوشیار
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، بتوراک (گویش سیستانی)، گیاهی که از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده آن بعنوان دارو ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشد ابره الداعی حربت
فرهنگ لغت هوشیار
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزک
تصویر تزک
تعلیم و تربیت ترکی تزکش تیر دان، سامان ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای است انگلیسی که در زبان فارسی متداول شده و بمعنی امتحان و آزمایش است و در مورد استعدادهای طبیعی و اکتسابی افراد بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه یک چیزی، یک نهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک
تصویر ترک
رخنه، شکاف و بمعنی مصغرتر و تر و تازه هم گویند هلش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکع
تصویر تسکع
سر گشتگی، پیشینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکن
تصویر تسکن
بیچاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کم و اندک ذبیح بهروز آن را پارسی از ریشه سنسکریت می داند تنوک نازک اندک کش تنک (گویش مازندرانی) ترکی تازی گشته هلویی (حلبی) نازک لطیف، کم حجم، پهن، روان رقیق مقابل غلیظ، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسو
تصویر تسو
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسوک
تصویر تسوک
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمسک
تصویر تمسک
دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
توسکا، درختی با نام علمی anoos gootionosa
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از پوست خشک شده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی از تیغه های نی و نیز سبدی که بر روی مرغ کرچ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن قطرات آب از اطراف، کوتاه قد
فرهنگ گویش مازندرانی