جدول جو
جدول جو

معنی تسومه - جستجوی لغت در جدول جو

تسومه
(تَ مَ)
نعلین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسویه
تصویر تسویه
مساوی کردن، برابر کردن، یکسان کردن، هم سطح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
بند چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سْ یَ)
تسویه. مأخوذ از عربی، راست کردگی و درست کردگی و برابری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بها، نشان. علامت. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نشان مرد در حرب. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دانۀ مروارید، مهرۀ سیمین. ج، توم، توم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دانۀ سیمین مانند مروارید. (از اقرب الموارد). مهرۀ سیمین. (مهذب الاسماء). رجوع به توم شود، گوشواره ای که در آن دانۀ بزرگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیضۀ شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ام تومه، صدف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
خویشتن را نشان کردن در جنگ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نشان حرب بستن بر خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علامت جنگ بر خود بستن تا بدان شناخته شود. (از متن اللغه). نشان گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
کنون آن باز پریده ست و مانده ست
بدستش تسمه ای و جفت زنگی.
سلطان ابویزید آل مظفر.
چو رگ زن ساعد سیمین اودید
به خود چون تسمه زین اندیشه پیچید.
شفائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. (مزارات کرمان ص 30).
- تسمه ازگردۀ کسی کشیدن، دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود.
، زغرۀ پوستین و دوال نعلین. (دیوان السبۀ نظام قاری) :
پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند
تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار.
نظام قاری (ایضاً ص 13).
بر گرد قاقم تسمه ز قندز
چون آبنوس است بر تختۀ عاج.
نظام قاری (ایضاً ص 53).
خلیلدان چو درآید به نطق با چمته
سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح.
نظام قاری (ایضاً ص 54).
، دوال نعلین. (البسه نظام قاری) ، موی شانه کردۀ بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف کسمه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
- تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه به و سوّی بینهما، عدّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله مثله (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده . (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود
از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ مَ)
تأنیث مسوم. اسب به چرا گذاشته شده، اسب با نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان کرده شده. نشاندار. باعلامت. معلمه. داغدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حجاره مسومه، سنگریزه هائی که بر آن امثال خواتم بوده باشد، یا آن که بر آن نشان سپید و سرخ یا دیگر علامت بود که بدان معلوم گردد که این سنگریزه ها از سنگریزه های دنیا نبوده اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و أمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه... (قرآن 82/11 و 83) ، و بارانیدیم بر آن سنگهائی از سنگ گل بر هم نهاده شده و نشان کرده
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
تباه کردن چیزی را. (از المنجد) ، عیب کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عیب کردن و توبیخ کردن کسی را. (از المنجد) : ان اساءت فسوّی ٔ علی ّ، ای ان فعلت سؤاً فوبخنی علیه. (اقرب الموارد). و رجوع به تسوی ٔ و تسویه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
واحد تخوم. (منتهی الارب). نشان و حد فاصل میان دو زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به تخم و تخوم شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو مَ)
یکی تنوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد تنوم. یک درخت تنوم. (ناظم الاطباء). رجوع به تنّوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی کفش صندل. کفش راحتی. ج، تواسیم. (دزی ج 1 صص 138-139). نعلین. (ناظم الاطباء). بغدادیان نعلی را گویند که دوالها بر آن دوخته باشند و آن را کسی پوشد که بر پای زخمی دارد و کفش نتواند پوشید. (تجارب السلف). نعلی که بر آن دوالها دوخته باشند مانند نعلی که بر پای مجروح سازند. و این تاسومه کفش معمول و معتاد عرب بود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
ناحیه ای است میان موصل و شهریست که سنگ آسیا را از آنجا می آوردند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسویه
تصویر تسویه
برابر کردن، مساوی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
بند چرمی که به کمر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومه
تصویر تومه
مروارید، مهره های سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومه
تصویر سومه
نشانه، ارزش، نشانه چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکومه
تصویر تکومه
فرانسوی پیچ اناری از گیاهان (سعید نفیسی) پیچ اناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
((تَ مِ))
بند چرمی که بدان چیزی را بندند
تسمه از گرده کسی کشیدن: کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن، کسی را مرعوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسویه
تصویر تسویه
((تَ یِ))
برابر ساختن، مساوی کردن
فرهنگ فارسی معین
برابر، تساوی
متضاد: نابرابر، مساوی، یکسان سازی، تسویت، برابر کردن، مساوی ساختن، راست کردن، مساوی کردن، یکسان کردن، تصفیه حساب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوال، دوال چرمی، کمربند، میان بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوار چرمی، چرم کمربند مانند
فرهنگ گویش مازندرانی