جدول جو
جدول جو

معنی تسنح - جستجوی لغت در جدول جو

تسنح
(اِ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استفحاص چیزی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، گردیدن در چیزی. (منتهی الارب) ، پشت کردن بباد یا خود را پوشانیدن از آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تسنح
باز کاویدن
تصویری از تسنح
تصویر تسنح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسنن
تصویر تسنن
قبول سنت و طریقه کردن، پیرو سنت بودن، نام عمومی مذاهب عمدۀ اسلامی که پیروانشان خود را پیرو سنت پیامبر اسلام و خلفای راشدین می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنح
تصویر ترنح
به چپ و راست متمایل شدن سر، از مستی یا گیجی، تلوتلو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
متغیر شدن، به راهی درشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گذشتن از عدوه. (از متن اللغه) ، عمل کردن به سنت. (از المنجد) ، مذهب اهل سنت را در اختیار کردن. (از متن اللغه). سنی گری، سنی شدن. مقابل تشیع. چاریاری.
- از اهل تسنن، از اهل سنت و جماعت، سنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به سنت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سلاح پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوش آمدن شتر حامل سلاح بدیدار و چاق نمودن آن در چشم، تسلحت الابل بأسلحتها، سمنت و حسنت فی عینک. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
یاویدن از مستی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متمایل شدن از مستی و جز آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، میل کردن بر کسی به ترفع و تطاول. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، اندک نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دیگری را خورانیدن. و منه حدیث ام زرع: آکل فاتمنح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواستن مرد، زن کریمه را به وقت توانگری خود و درویشی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزنی خواستن مرد لئیم و مالدار زن گرامی نسب بی چیز را. (از اقرب الموارد). بزنی گرفتن مرد، زنی را از قحطسال بخاطر بی چیزی بودن زن، در حالی که شوی کفو زن نباشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه فرو گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن فحل بر ماده شتر، رفتن بر دیوار، از جانب آن. (از متن اللغه) ، فزون گشتن و منتشرشدن پیری در کسی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، نیک باریدن ابر بر زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سال زده شدن و گره گرفتن خوردنی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). سال زده شدن. (زوزنی). از حال بگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گره بستن نان و شراب و جز آن و برگردیدن و تباه شدن و سال زده شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه شدن و گره گرفتن یا متعفن شدن نان و شراب و جز اینها. (از اقرب الموارد). بوی گرفتن نان. (ازالمنجد). دگرگون شدن وگره گرفتن و فاسد شدن طعام و نان و جز آن. (از متن اللغه) ، تنگسالی کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیان رسانیدن. تنگسالی نخله را. (از متن اللغه) ، سال کردن، نزدیک کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سال گذرانیدن. (آنندراج). یکسال اقامت کردن نزد کسی. (از المنجد) (از متن اللغه). تسنی عنده اقام سنین. (متن اللغه) ، سال سال بار نیاوردن خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهیاشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رواج یافتن طعام. (از اقرب الموارد) ، برشدن بر چیزی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، برجهیدن شتر بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تسنی البعیر الناقه، تسداها لیضربها. (متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گشاده شدن قفل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). از حال بگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برگردیدن و متغیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل آن تسنن و یکی از نونها به یاء بدل شده است. مثل تغضی از تغضض. (منتهی الارب). تغیر. (متن اللغه) (المنجد). تغیّرو فی الاساس ’ولم یتسن لم تغیّره السنون’. (اقرب الموارد) ، آسانی و نرمی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسهﱡل و تیسر شخص در کار خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان کردن کسی در کار خود. (از متن اللغه) ، افسون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوشنودکردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راضی کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسنی چیزی، تیسر آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
اعتماد کردن بر دو کف دست در سجده و گشاده داشتن هر دو بازو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج). اجتناح
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
مسامحه و سهل کاری. (فرهنگ نظام). سهل گرفتن در چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
روان شدن آب از بالا. تسحسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن. (از متن اللغه). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
مساوی شدن سطح (مطاوعه تسطیح). (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گسترده شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خفتن ناقه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
گشاده شدن و فروهشته شدن موی. (ناظم الاطباء) ، خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد) ، زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
واگشاده شدن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به تزنخ شود، مرهبعد اخری آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن و بلند کردن نفس خود را زائداز مرتبۀ خود و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند کردن نفس خود فوق مرتبۀ خود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تزنخ شود، تنگ گرفتن بر کسی در داد و ستد یا وامی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ)
واگذاشتن آب را بعد از سیرابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سر برداشتن از آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم از سیرابی خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یمن. برکت، میانۀ راه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن سربسته گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را از آن رای، آسان شدن شعر کسی. به آسانی آمدن شعر، در گناه انداختن کسی را، رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از جانب چپ درآمدن. ضدبرح
پیدا و هویدا شدن تدبیری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن به هیئت و رنگ ونهاد مال. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) : تسحن المال، نظر الی سحنائه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلح
تصویر تسلح
سلاح پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنن
تصویر تسنن
پیرو سنت بودن، متقابل تشیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنح
تصویر تزنح
گشاده گویی، برداشتن، فیسی، تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحن
تصویر تسحن
نیکو یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنح
تصویر ترنح
تاویدن از مستیی کژ و مژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنن
تصویر تسنن
پیرو سنت بودن، عقیده کسانی که پس از پیامبر، ابوبکر را خلیفه می دانند
فرهنگ فارسی معین
اهل سنت، سنی
متضاد: شیعی، شیعه، مذهب اهل سنت
متضاد: تشیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که پشت سر هم نق می زند، پیاز خراب و فاسد، کسی که پشت
فرهنگ گویش مازندرانی