در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹)، مسمط
در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مِثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹)، مسمط
نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراع های هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراع های آخر بندها با هم یکسان است، برای مثال خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ی آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرزان است ی دهقان به تعجب سر انگشت گزان است / کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار (منوچهری - ۱۵۳)، در رشته کشیده شده
نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراع های هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراع های آخر بندها با هم یکسان است، برای مِثال خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ی آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرزان است ی دهقان به تعجب سر انگشت گزان است / کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار (منوچهری - ۱۵۳)، در رشته کشیده شده
در خاک فروپوشیدن کسی را:تغمط علیه التراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاک پوشیدن کسی را تا کشته شود: تغمط علیه التراب، ای تراب البیت: غطاه حتی قتله . (از اقرب الموارد)
در خاک فروپوشیدن کسی را:تغمط علیه التراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاک پوشیدن کسی را تا کشته شود: تغمط علیه التراب، ای تراب البیت: غطاه حتی قتله ُ. (از اقرب الموارد)
رها کردن قرض دار خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بر فتراک آویختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر فتراک زین چیزی بستن. (آنندراج). آویختن چیزی بر پشت اسب خود. (از متن اللغه) ، آویختن به سموط. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شعر مسمط نظم کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سمّط الشاعر، نظم الشعر مسمطاً ای مقسّماً علی اجزاءعروضیه مقفاه علی غیر روی ّ القافیه. (اقرب الموارد). آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه مخالف قوافی اول آرندکه بنای شعر بر آن باشد چنانکه منوچهری گفته است: خیزید و خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست گوئی به مثل پیرهن رنگرزانست دهقان به تعجب سرانگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. ... و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند چنانکه گفته است: ایا ساقی المدام، مرا باده ده مدام سمن بوی لاله فام، که تا من در این مقام زنم یک نفس بکام، که کس را ز خاص و ز عام در این منزل ای غلام امید قرار نیست و این مسمط را اگر بسبب رعایت قوافی از مربع مضارع دارند بناء آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بناء آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است: ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم خاک و دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن. آنرا مسجع خوانند و مسمط جز چنان است که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره ها است و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 287- 288). شعر گفتن بر وجهی که چهار قافیه متماثل در هر بیتی آورده شود چنانکه سعدی گوید: در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. (آنندراج). ، ضم کردن شاعر به هر شطر از قصیدۀ شاعر دیگر شطری از خود را چنانکه صدری از شعر خود به عجز شعر او یا عجزی از شعرخود به صدر شعر او ضم کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اسماط. (از المنجد) ، لازم گردیدن: سمطه ، لزمه . (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سوگند یاد کردن کسی بر حقی. (از متن اللغه) ، (اصطلاح طبی) التهابی است که در بن درون رانها پدید آید بر اثر ساییده شدن، از بسیار راه رفتن. (از المنجد)
رها کردن قرض دار خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بر فتراک آویختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر فتراک زین چیزی بستن. (آنندراج). آویختن چیزی بر پشت اسب خود. (از متن اللغه) ، آویختن به سموط. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شعر مسمط نظم کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سمَّط الشاعر، نظم الشعر مسمطاً ای مقسَّماً علی اجزاءعروضیه مقفاه علی غیر روی ّ القافیه. (اقرب الموارد). آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه مخالف قوافی اول آرندکه بنای شعر بر آن باشد چنانکه منوچهری گفته است: خیزید و خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست گوئی به مثل پیرهن رنگرزانست دهقان به تعجب سرانگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. ... و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند چنانکه گفته است: ایا ساقی المدام، مرا باده ده مدام سمن بوی لاله فام، که تا من در این مقام زنم یک نفس بکام، که کس را ز خاص و ز عام در این منزل ای غلام امید قرار نیست و این مسمط را اگر بسبب رعایت قوافی از مربع مضارع دارند بناء آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بناء آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است: ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم خاک و دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن. آنرا مسجع خوانند و مسمط جز چنان است که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره ها است و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 287- 288). شعر گفتن بر وجهی که چهار قافیه متماثل در هر بیتی آورده شود چنانکه سعدی گوید: در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. (آنندراج). ، ضم کردن شاعر به هر شطر از قصیدۀ شاعر دیگر شطری از خود را چنانکه صدری از شعر خود به عجز شعر او یا عجزی از شعرخود به صدر شعر او ضم کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اسماط. (از المنجد) ، لازم گردیدن: سمطه ُ، لزمه ُ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سوگند یاد کردن کسی بر حقی. (از متن اللغه) ، (اصطلاح طبی) التهابی است که در بن درون رانها پدید آید بر اثر ساییده شدن، از بسیار راه رفتن. (از المنجد)
خویشتن را نام کردن یا نام نهادن. (زوزنی). نام نهادن. (دهار). خویشتن را نام نهادن. (آنندراج). نامیده شدن به آن، منسوب شدن به قومی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
خویشتن را نام کردن یا نام نهادن. (زوزنی). نام نهادن. (دهار). خویشتن را نام نهادن. (آنندراج). نامیده شدن به آن، منسوب شدن به قومی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و جفت زنگی. سلطان ابویزید آل مظفر. چو رگ زن ساعد سیمین اودید به خود چون تسمه زین اندیشه پیچید. شفائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. (مزارات کرمان ص 30). - تسمه ازگردۀ کسی کشیدن، دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود. ، زغرۀ پوستین و دوال نعلین. (دیوان السبۀ نظام قاری) : پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (ایضاً ص 13). بر گرد قاقم تسمه ز قندز چون آبنوس است بر تختۀ عاج. نظام قاری (ایضاً ص 53). خلیلدان چو درآید به نطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح. نظام قاری (ایضاً ص 54). ، دوال نعلین. (البسه نظام قاری) ، موی شانه کردۀ بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف کسمه. (حاشیۀ برهان چ معین)
چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و جفت زنگی. سلطان ابویزید آل مظفر. چو رگ زن ساعد سیمین اودید به خود چون تسمه زین اندیشه پیچید. شفائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. (مزارات کرمان ص 30). - تسمه ازگردۀ کسی کشیدن، دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود. ، زغرۀ پوستین و دوال نعلین. (دیوان السبۀ نظام قاری) : پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (ایضاً ص 13). بر گرد قاقم تسمه ز قندز چون آبنوس است بر تختۀ عاج. نظام قاری (ایضاً ص 53). خلیلدان چو درآید به نطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح. نظام قاری (ایضاً ص 54). ، دوال نعلین. (البسه نظام قاری) ، موی شانه کردۀ بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف کسمه. (حاشیۀ برهان چ معین)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست، ازخوبی. (از متن اللغه). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست. (از المنجد) ، فراخی دوست داشتن در خوردنی و نوشیدنی. (از متن اللغه)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست، ازخوبی. (از متن اللغه). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست. (از المنجد) ، فراخی دوست داشتن در خوردنی و نوشیدنی. (از متن اللغه)