- تسمط
- آویختگی
معنی تسمط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
سخن چینی کردن
تنک مویی
نا خشنود شدن
خاموش شدن
نام نهی
بند چرمی که به کمر بندند
فربه شدن
گوش دادن
دست یافتن
خشم گرفتن، ناخشنود شدن، ناخوش داشتن
نامیده شدن، منسوب شدن به کسی یا قومی
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی
بند چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی
حکمی که رد نشود و اعتراضی بر آن نباشد
((تَ مِ))
فرهنگ فارسی معین
بند چرمی که بدان چیزی را بندند
تسمه از گرده کسی کشیدن: کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن، کسی را مرعوب کردن
تسمه از گرده کسی کشیدن: کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن، کسی را مرعوب کردن
((مُ سَ مَّ))
فرهنگ فارسی معین
مروارید به رشته کشیده شده، نوعی قالب شعری که پنج مصراع آن به یک قافیه و مصراع ششم به قافیه دیگر باشد
در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹) ، مسمط
نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراع های هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراع های آخر بندها با هم یکسان است، برای مثال خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ی آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرزان است ی دهقان به تعجب سر انگشت گزان است / کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار (منوچهری - ۱۵۳) ، در رشته کشیده شده
جامه پشمین
آنچه از گلوبند آویزان باشد، رشتۀ مروارید یا مهره، گردن بند