جدول جو
جدول جو

معنی تسفید - جستجوی لغت در جدول جو

تسفید
(اِ)
گوشت را در سیخ درآوردن برای بریان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
سیاه کردن، کنایه از نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
کسی را به نادانی نسبت دادن، سفیه شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسدید
تصویر تسدید
استوار کردن، راست و درست کردن، راست گردانیدن، کسی را به صواب و سداد راهنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
موی ستردن و از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره، استأصله حتی الزقه بالجلد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چرب ناکردن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرب ناکردن و شستن سر. (از متن اللغه) ، گشاده و تر رها کردن موی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). شانه کردن مرد سر خود را و رد کردن مویها را و رها کردن آنها را. (از ناظم الاطباء) ، نمایان شدن پرچوزه و موی سر بعد ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمایان شدن پرچوزۀ مرغ و موی سر پس از ستردن. (ناظم الاطباء). برآمدن موی ریزۀ زرد جوجه. (از متن اللغه) ، پر درآوردن جوجه و سیخ شدن پر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روییدن موی پس از تراشیدن و آغاز شدن سیاهی آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). روییدن موی پس از تراشیدن. (از المنجد) ، نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نو برآمدن گیاه نصی در ریشه کهنۀ آن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). از نو روییدن گیاه تازه بین قدیم آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ)
وفد فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک بند کردن و محکم ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چوب فرا دیوار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). چوب به دیوار اندر وانهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چوب را زیر دیوار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استوار کردن و راست کردن چیزی را: سندالشی ٔ وثقه و دعمه . (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سند بودن کسی را (از متن اللغه) ، پوشانیدن چادر سند را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن سند. (از متن اللغه) (از المنجد). پوشیدن سند که آن نوعی برد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپید. سپید. سفید. مقابل سیاه.
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیخواب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بیخواب گردانیدن کسی و بیدار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، از بین بردن غم و اندوه خواب کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نسبید. (زوزنی). از بن برکندن موی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). از بن برکندن یا تراشیدن موی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبید شود، نیک سرگین در زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی). بار دادن زمین را به سماد و سماد سرگین خاکستر آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به بازی گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بطانه کردن زره را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهتر و بزرگ گردانیدن و بزرگ داشتن، یقال: رفّد فلان (مجهولاً) ، ای سوّد و عظم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی از رفتار شبیه هروله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی جزء دهستان وزوا بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم در 18000 گزی شمال خاور مرکز بخش 4000 گزی راه فرعی طغرود به قاهان. سکنه 110 تن. سردسیر. آب از 3 رشته قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه جات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. از طریق دولت آباد طغرود میتوان ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
لاغر گردانیدن اسب را بعد فربه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحمیر (متن اللغه). تضمیر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سفیه خواندن. (زوزنی). بی خرد خواندن. (مجمل اللغه). نسبت نادانی کردن به سوی کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نادان و سفیه خواندن. (آنندراج). به سفاهت منسوب کردن کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، نادان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نادان و سفیه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
مهتر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). مهتر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید و رئیس کردن کسی را. (از متن اللغه). سید گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). سیاه کردن و کنایه از نوشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رنگ چیزی را سیاه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهتران قومی را کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ قومی را کشتن. (از متن اللغه). کشتن بزرگ و مهتری را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کوفتن پلاس کهنه را جهت تداوی پشت ریش شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن کسی را. (از متن اللغه) ، دلیر شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به زیر فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نشیب آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصویب چیزی. (از متن اللغه). تصویب چیزی. یعنی به زیر آوردن آن از بالا به پایین. (از اقرب الموارد) : (از المنجد). و رجوع به تصویب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسدید
تصویر تسدید
توفیق دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفید
تصویر ترفید
مهتر گرداندن بزرگ کردن بر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
بی خرد خواندن، سفیه شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیل
تصویر تسفیل
پست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیط
تصویر تسفیط
ساروگ مالی گل مالی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیر
تصویر تسفیر
راهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرید
تصویر تسرید
سوراخ کردن، درز دوختن، روزه داری پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهید
تصویر تسهید
بیخواب کردن بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
مهتر کردن، سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفید
تصویر تصفید
بند کردن، محکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسید
تصویر تفسید
تباهاندن تباه کردن تباهی انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفید
تصویر توفید
هم آوای تفعیل فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، درخشان، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدید
تصویر تسدید
((تَ))
استوار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسید
تصویر تفسید
((تَ))
تباه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
((تَ))
سیاه کردن
فرهنگ فارسی معین