جدول جو
جدول جو

معنی تسطح - جستجوی لغت در جدول جو

تسطح
(اِ غِ)
مساوی شدن سطح (مطاوعه تسطیح). (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گسترده شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خفتن ناقه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطح
تصویر سطح
بام، بالای هر چیزی که پهن و هموار باشد، روی چیزی، در ریاضیات مساحت، میزان، حد مثلاً سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است، دورۀ دوم تحصیلات طلبگی، مقابل دور، در هنر در خوشنویسی، حرکات قلم به صورت افقی، عمودی، مایل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار کردن، پهن کردن، هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
پهن و هموار، چیزی که روی آن پهن و هموار باشد، گسترده و پهن شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استفحاص چیزی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، گردیدن در چیزی. (منتهی الارب) ، پشت کردن بباد یا خود را پوشانیدن از آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
جرین و جای خشک کردن خرما. (از اقرب الموارد). مسطح. و رجوع به مسطح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَطْ طَ)
نعت مفعولی از تسطیح. رجوع به تسطیح شود. هموارشده. (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده. (غیاث). برابر و هموار و پهن. (ناظم الاطباء). گسترده. راست. تخت. هموارکرده. هم طرازشده. صاف. مستوی: نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد. (کلیله و دمنه). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
- أنف مسطح، بینی نیک گسترده و پهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- مسطح شدن، هموار شدن. صاف شدن.
- مسطح کردن، تسطیح. هموار کردن. صاف کردن.
، بام کرده، گوری که مسنم نبود. (دهار) ، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح محاسبان و مهندسان، بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد. (از حاشیۀ تحریر اقلیدس). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصهالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند، و این موضوع در حاشیۀ تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) در اصطلاح ریاضی، معدل. رجوع به اربعۀ متناسبه و ارثماطیقی شود، نام قسم شایع اصطرلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، یکی از سه نوع بسائط. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَطْ طِ)
نعت فاعلی از تسطیح. آن که برابر و هموار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تسطیح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
جرین و جای خرما خشک کردن، ستون خرگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تابۀ کلان که در آن گندم بریان کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است. (منتهی الارب). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
پهن شدن و واگشوده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
گشاده شدن و فروهشته شدن موی. (ناظم الاطباء) ، خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد) ، زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر و هموار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسطیح القبر، خلاف تسنیمه. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). برابر و هموار کردن خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خوابانیدن ناقه را. (از المنجد). و رجوع به تسطح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بلند و بسیار گردیدن آب رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
روان شدن آب از بالا. تسحسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن. (از متن اللغه). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سلاح پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوش آمدن شتر حامل سلاح بدیدار و چاق نمودن آن در چشم، تسلحت الابل بأسلحتها، سمنت و حسنت فی عینک. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در هامونی پهن واشدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) : تبطح سیل، گسترش یافتن سیل در بطحا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیار شدن سیل در بطحاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
مسامحه و سهل کاری. (فرهنگ نظام). سهل گرفتن در چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلح
تصویر تسلح
سلاح پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطح
تصویر سطح
گستردن، پهن نمودن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنح
تصویر تسنح
باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
پهن کردن، هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطح
تصویر تفطح
پهن شدن و واگشوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
آنکه برابر و هموار میکند برابر و هموارو پهن، تخت، گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
((تَ))
هموار کردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
((مُ سَ طّ))
هموار، صاف، گسترده، پهن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطح
تصویر سطح
((سَ طْ))
بام، روی هر چیز که هموار و پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطح
تصویر سطح
تراز، رویه، رویه پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
هموار
فرهنگ واژه فارسی سره
صاف، هموار، تراز
متضاد: ناهموار، هموارسازی
متضاد: ناهموارسازی، صاف کردن، هم سطح کردن، هموار کردن
متضاد: ناهموار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار
متضاد: ناصاف، طراز
متضاد: نامسطح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سطح
تصویر سطح
Level, Surface
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سطح
تصویر سطح
уровень , поверхность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سطح
تصویر سطح
Niveau, Oberfläche
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سطح
تصویر سطح
рівень , поверхня
دیکشنری فارسی به اوکراینی