جدول جو
جدول جو

معنی تسرق - جستجوی لغت در جدول جو

تسرق
(اِ عِ)
اندک اندک دزدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دزدیده نگریستن و شنیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تسرق
اندک اندک دزدی کردن
تصویری از تسرق
تصویر تسرق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسرع
تصویر تسرع
شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرق
تصویر تحرق
سوختن، سوخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعرق
تصویر تعرق
عرق کردن، در علم زیست شناسی خارج شدن رطوبت زیادی گیاهان به صورت بخار از منافذ و روزنه های برگ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورق
تصویر تورق
ورق زدن کتاب و مجله برای آشنایی اجمالی آن، ورقه ورقه شدن جسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه یافتن، راه پیدا کردن به سوی چیزی یا کسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دروغ فرابافتن. (تاج المصادر بیهقی). دروغ بربافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تخرق کذب، اختلاق آن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دریده شدن و پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شدت وزش باد. (المنجد) ، فراخ دستی کردن در عطا. (تاج المصادر بیهقی). فراخی کردن در عطا. (زوزنی). فراخ دستی کردن در سخاوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) :
فتی ان هو استغنی تخرق فی الغنی
و ان عض دهر لم یضع متنه الفقر.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در آتش افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر.
- امثال:
اسرق من اکتل.
اسرق من برجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب.
اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه.
اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه:
و لقد رأیت معاشرا
جمعوا لهم مالاً وولدا
و هم زباب حایر
لاتسمع الاّذان رعدا.
ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی.
اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اء تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول:
رب ّ عجوز من نمیر شهبره
علمتها الانقاض بعد القرقره.
الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی).
اسرق من عقعق
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرایش کردن خود را: تبرقت المراه، زینت داد آن زن خویش را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گوشت از استخوان بازبریدن. (تاج المصادر بیهقی). گوشت از استخوان بریزیدن. (زوزنی). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدندان کشیدن گوشت از استخوان: ماترکت السنه لهم عظماً الا تعرقته . (از اقرب الموارد) ، منتفع شدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در سایۀ شتر راه رفتن و کم کم از آن منتفع شدن: تعرق فی ظل ناقتی، امش فی ظلها و انتفع به قلیلاً قلیلا. (از اقرب الموارد) ، بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک آب ریختن در شراب و ممزوج کردن، ریشه دوانیدن درخت در زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گگی پردازگی برگه شدن، برگ خوردن جانور -1 برگ خوردن شتر و غیره، ورقه ورقه شدن جسمی، جمع تورقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرق
تصویر تحرق
سوخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرق
تصویر تخرق
دروغ بافتن، پارگی، فراخدستی بخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرق
تصویر تشرق
آفتاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه کردن و راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریق
تصویر تسریق
دزد خواندن دزد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرف
تصویر تسرف
مکیدن و خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
مبادرت کردن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن بازار جست
فرهنگ لغت هوشیار
خوی کردن خوییدن، ریشه دوانی ریشه دواندن عرق کردن خوی کردن خوی بر افشاندن، بیرون شدن رطوبت زیادی گیاهان بصورت بخار، ریشه دواندن درخت در زمین، جمع تعرقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
((تَ طَ رُّ))
راهپیمایی کردن، راه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
((تَ فَ رُّ))
پراکنده شدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تورق
تصویر تورق
((تَ وَ رُّ))
ورقه ورقه شدن جسمی، برگ خوردن شتر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
((تَ سَ وُّ))
بازاریابی کردن، بازارگرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرق
تصویر تحرق
((تَ حَ رُّ))
سوخته شدن، سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعرق
تصویر تعرق
((تَ عَ رُّ))
عرق کردن
فرهنگ فارسی معین