- تسرع
- مبادرت کردن، شتافتن
معنی تسرع - جستجوی لغت در جدول جو
- تسرع
- شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شتاب تر، تند تر، زودتر، تیزتر
پرگویی، برش به اندازه
زره و مانند آن پوشیدن
سر گشتگی، پیشینگی
برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری
شتابانیدن، سرعت کردن
همه گیری فراگیری
اندک اندک دزدی کردن
مکیدن و خوردن
به سوراخ خزیدن، تراوش
شتافتن
یک نهم چیزی
گوش دادن
زاری کردن
شعبه شعبه شدن
پایچه شویی پاد یابگی (پادیابه وضو)
پرهیزکاری کردن
عطا کردن، بدون چشم داشت عوضی
بد خواهی بد یازی
هفتش (هفت جرعه)، خشم خوری جرعه جرعه نوشیدن، فرو خوردن خشم و آنچه بدان ماند، جرعه جرعه، جمع تجرعات
شتاب کردن در کاری، شتافتن
زاری کردن، خواری و فروتنی کردن
جرعه جرعه نوشیدن آب و مانند آن
شتافتن، مبادرت کردن و پیشی گرفتن در کاری
سریع تر، تندتر، باشتاب تر، تیزتر، چالاک تر
شتابنده، شتاب کننده، سریع، تیزرو، چست و چالاک
نیکویی کردن محض رضای خدا، کاری برای ثواب انجام دادن
پرهیز کردن، پارسایی کردن، دوری کردن از کارهای بد، پاک دامنی، پارسایی، پرهیزکاری
شتابان، تیز رفتار پیک تیز رفتار شتاب کننده، تندرو، پیک تندرو قاصد تیز رفتار: مسعود... مسرعان بامیر خراسان دوانید که... ایشان را ازدیار خراسان بیرون کند، جمع مسرعین. یا مسرع چرخ. ماه قمر
تندتر، زودتر، تندرو تر