جدول جو
جدول جو

معنی تسرط - جستجوی لغت در جدول جو

تسرط
(اِ عِ)
فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) بلعیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان درحلق فرو بردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورط
تصویر تورط
در گل و لای افتادن، افتادن در کاری یا جایی که رهایی از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسخط
تصویر تسخط
خشم گرفتن، ناخشنود شدن، ناخوش داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
اندک شمردن. (تاج المصادر بیهقی). کم شمردن ، بناجایگاه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک شمردن و بنا جایگاه دادن عطا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خشم گرفتن و ناخشنود شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخشنود شدن و خشم گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). خشم گرفتن. (از متن اللغه) ، مکروه و ناخوش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، ناپسند گردیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
آویخته شدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلق به چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تعلق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
گماشته شدن. (تاج المصادر بیهقی). برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست یافتن. (زوزنی). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). غالب گشتن و چیره شدن. (ناظم الاطباء). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مسلطشدن بر کسی. (از المنجد) : سلطه اﷲ علیهم فتسلط، چیره کرد و غالب نمود خدای او را بر ایشان پس چیره شد. غلبه و چیرگی و دست یافتگی. (ناظم الاطباء) : تسلط و اقدام شیر مقرر است. (کلیله و دمنه) ، استقلال و تصرف با قدرت و حکومت مستقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
نیک نگریستن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأنق در عمل. (از اقرب الموارد) ، بتکلف پذیرفتن شروطی را که بزیان او باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، در الاساس فروافتادن ریش، فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها، فروریختن بیشتر موهای گرگ، خالی شدن تیر از پر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در هلاکت افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امیر سیف الدوله به خبط ایشان در مهلکۀ ضلال و تورط ایشان در مسبغۀ آجال مشاهدت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 208). از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد و بر تورد و تورطاو در ولایت سلطان انکار می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 331) ، بکار دشوار افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در جای گلناک افتادن. چارپا که خلاصی از آن مکان امکان پذیر نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک اندک گرفتن و بر خویشتن چیدن آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). آشامیدن همه آنچه در آوند بود. (ناظم الاطباء) : تسفطت الدنان الخمر، تشربتها. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
به تکلف مردمی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سریت خریدن. (زوزنی). سریه گرفتن کنیزک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریه گرفتن. (از المنجد) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تسور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعداد الامه ان تکون موطوه بلاعزل. (تعریفات جرجانی) ، سردادن کسی را. (از متن اللغه). زدوده شدن اندوه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شادمانه کردن. (تاج المصادر بیهقی). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغه). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
اندک و تنک گردیدن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کم و سبک شدن موی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
اندک اندک دزدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دزدیده نگریستن و شنیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
مکیدن و خوردن (کشف اللغات) (آنندراج). اگر درست باشد قلب ترشف است. و یا تصحیف آن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خطا جستن. (تاج المصادر بیهقی). خطا و لغزش جستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطا و سقوط کسی را خواستن. (از متن اللغه). خواستن، درافتادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) : تسقط فلاناً، تتبع عثرته و ان یندر منه مایؤخذ علیه. (اقرب الموارد) ، اندک اندک گرفتن خبر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ بربستن، برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شتافتن بسوی بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، شتاب کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به دمغزه گرفتن روغن از روغن دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تخرّط الطائر، از باب تفعل، یعنی گرفت پرنده روغن را از روغن دان به بزدم خود. (شرح قاموس). تخرط الطائر تخرطاً، اذا اخذ الدهن من مدهنه بزمکاه، کذا نص الصاغانی و الذی فی اللسان: اخذ الدهن من زمکاه. (تاج العروس ج 5 ص 128)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تورط
تصویر تورط
در گل و لای افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمط
تصویر تسمط
آویختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخط
تصویر تسخط
نا خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
مبادرت کردن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرف
تصویر تسرف
مکیدن و خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرق
تصویر تسرق
اندک اندک دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرمط
تصویر تسرمط
تنک مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقط
تصویر تسقط
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
((تَ سَ لُّ))
چیره شدن، غلبه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسخط
تصویر تسخط
((تَ سَ خُّ))
خشم گرفتن، ناخشنود گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
فرهنگ واژه فارسی سره