گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
نم گرفتن اوراق و چفسیدن بعض آن بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نم گرفتن برگهای درخت و نشستن بعض آنها بر بعض دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : سخّد ورق الشجر، بصیغه المجهول، ندی و رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نم گرفتن اوراق و چفسیدن بعض آن بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نم گرفتن برگهای درخت و نشستن بعض آنها بر بعض دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : سُخِّدَ ورق الشجر، بصیغه المجهول، ندی و رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
عیب کردن، ضعیف شمردن و به ضعف نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و این لغت هذیلیه است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سست هسته بار آوردن خرمابن و صاحب باردانۀ سخت ناشده گردیدن و بار آوردن یا بیفگندن بار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
عیب کردن، ضعیف شمردن و به ضعف نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و این لغت هذیلیه است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سست هسته بار آوردن خرمابن و صاحب باردانۀ سخت ناشده گردیدن و بار آوردن یا بیفگندن بار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ْٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود