جدول جو
جدول جو

معنی تسحج - جستجوی لغت در جدول جو

تسحج
(اِطِ)
بسیار خراشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تسحج
خراشیدگی
تصویری از تسحج
تصویر تسحج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسحب
تصویر تسحب
ناز کردن، در خوردن و آشامیدن افراط کردن، دربارۀ کسی گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خراشیدن و پوست باز کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: اصابه شی ٔ فسحج وجهه. (اقرب الموارد) ، نرم وا کردن و گشادن موی بر پوست سر پیش از شانه کردن و شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نرم رفتن ستور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در شمال باختری بخش و ساحل دریاچۀ ارومیه واقع است. از شمال به شهرستان مرند و از جنوب به دریاچۀ ارومیه و از خاور به دهستان شرفخانه و از باختر به ولایان محدود است. قراء ساحلی آن دارای هوای معتدل و مرطوب و راه آن ارابه رو است که میتوان اتومبیل برد. ولی قراء کوهستانی که دارای آب و هوای سالم است راه مالرو دارند. آب این دهستان از چشمه ها و رودخانه های محلی تأمین میشود. و محصول عمده آن غله و حبوبات و زردآلو و سیب میباشد. این دهستان از چهارده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 13480 تن سکنه دارد. و مهمترین قراء آن تسوج که مرکز دهستان است و قره تپه وامستجان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رفتاری است نرم ستور را، نوعی از بیماری روده. (منتهی الارب) ، بیماریی است که از خراش روده بهم رسد. (آنندراج) (غیاث) : اگرمادۀ نزله رطوبتی نرم بود اسهال بلغمی آرد، اگر گرم و تیز باشد روده ها را بخراشد و سحج و اسهال خون آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دلیل آن باشد که اسهال کند و بسبب اسهال سحج تولید کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ)
نعت مفعولی از تسحیج. رجوع به تسحیج شود، چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد) ، خر بسیار گزیده و خراشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَصْ صُ)
هر دو پا را گشاده داشتن در رفتن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دروغ گفتن و بربافتن دروغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکذب و تخلق. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دروغ گفتن و اباطیل بهم بربافتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گلیم سیاه پوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : کالحبشی التف او تسبجا. (عجاج اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه، ای ادل علیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ناز. (ملخص اللغات حسن خطیب). ناز که معشوقان را به عاشقان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : آن باد که در او شده بود بوسهل از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بوسهل را نیز به شغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. (تاریخ بیهقی ایضاً). رسولی فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ تسحب ها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی). چون لشکر قصور و فتور او بدیدند دامن تحکم و تسحب کشیدن گرفتند و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 188)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
روان شدن آب از بالا. تسحسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن. (از متن اللغه). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
سحور کردن. (تاج المصادر بیهقی). سحور خوردن. (زوزنی) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). طعام سحری خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن به هیئت و رنگ ونهاد مال. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) : تسحن المال، نظر الی سحنائه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
خراشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد) ، بدندان گرفتن گورخر یکدیگر را و نیک خراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بدندان گرفتن چنانکه تأثیر کند در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصل آن تسو و فارسی است که تعریب شده و جیم به آخر آن الحاق گشته، و معنی آن نیم دانگ است. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 273 ب) :
چو دیناریست شش دانگ ای برادر
و دانگی چارتسو جست اشهر.
شمس فخری (از شعوری ایضاً).
و رجوع به تسو و طسوج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
دوام کردن بر خوردن شراب و بسیار خوردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بلعیدن طعام بدون دشواری. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
بسیار خراشیده شونده و خراشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خراشیده. و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسحج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلج
تصویر تسلج
بشسیار نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحر
تصویر تسحر
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحن
تصویر تسحن
نیکو یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیج
تصویر تسحیج
خراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدج
تصویر تسدج
دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحج
تصویر سحج
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
((تَ سَ حُّ))
ناز کردن، دلبری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبحج
تصویر تبحج
((تَ بَ حُ ج ُ))
فخر کردن، مباهات، شادی کردن
فرهنگ فارسی معین