تذکره، کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
تذکره، کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
جمع واژۀ دسکره. (اقرب الموارد). دیهها و روستاها. رجوع به دسکره شود: طبس برین ربع افتاده و در آن ربع دیه طبشن باشد... و دساکرها: همای در، فرخاردس... (تاریخ بیهق ص 36). خورهد و دساکرها ازطسوج وازه کرود است. (از تاریخ قم ص 115). مقطعه و دساکرها.... : خزادجرد و دساکرها... (تاریخ قم ص 116). نصرآباد و دساکرها: حسناباد و... (تاریخ قم ص 116)
جَمعِ واژۀ دَسکره. (اقرب الموارد). دیهها و روستاها. رجوع به دسکره شود: طبس برین ربع افتاده و در آن ربع دیه طبشن باشد... و دساکرها: همای در، فرخاردس... (تاریخ بیهق ص 36). خورهد و دساکرها ازطسوج وازه کرود است. (از تاریخ قم ص 115). مقطعه و دساکرها.... : خزادجرد و دساکرها... (تاریخ قم ص 116). نصرآباد و دساکرها: حسناباد و... (تاریخ قم ص 116)
خویشتن را نادان ساختن. (زوزنی). خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) ، ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446) ، بر همدیگر دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خویشتن را نادان ساختن. (زوزنی). خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) ، ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446) ، بر همدیگر دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
گای لیتسرانج مصحح فارسنامۀ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامۀ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخۀ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است. او وزیر اردشیر بن بابک است:... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمۀ حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیلۀ بسیار بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60)
گای لیتسرانج مصحح فارسنامۀ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامۀ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخۀ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است. او وزیر اردشیر بن بابک است:... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمۀ حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیلۀ بسیار بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60)
با کسی راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم راز گفتن. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). با هم راز گفتن و آگهی یافتن بعض قوم از سرّ بعضی دیگر. (از المنجد) ، لذت بردن از آنچه که تو ناخوش داری آنرا مانند خاراندن و قلقلک دادن قسمتی از بدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسارّ زید الی ما تکره ، استلذه و اذا حک بعض جسده او غمز فاستلذه قیل هو یتسارﱡ الی ذلک. (اقرب الموارد). و رجوع به تسارر شود
با کسی راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم راز گفتن. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). با هم راز گفتن و آگهی یافتن بعض قوم از سرّ بعضی دیگر. (از المنجد) ، لذت بردن از آنچه که تو ناخوش داری آنرا مانند خاراندن و قلقلک دادن قسمتی از بدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تَسارَّ زید الی ما تکره ُ، استلذه ُ و اذا حک بعض جسده او غمز فاستلذه ُ قیل هو یَتَساَرﱡ الی ذلک. (اقرب الموارد). و رجوع به تسارر شود
مستی نماینده از خود، بی مستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح تصوف) اهل ذوق. (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همین لغت نامه و نفایس الفنون و مصباح الهدایه ص 137 و فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ذیل ’ذوق’ و ’اهل ذوق’ شود
مستی نماینده از خود، بی مستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح تصوف) اهل ذوق. (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همین لغت نامه و نفایس الفنون و مصباح الهدایه ص 137 و فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ذیل ’ذوق’ و ’اهل ذوق’ شود