جدول جو
جدول جو

معنی تسافح - جستجوی لغت در جدول جو

تسافح
(اِ)
زنا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسامح
تصویر تسامح
آسان گرفتن بر یکدیگر، مدارا کردن، فروگذار کردن، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصافح
تصویر تصافح
مصافحه کردن، با هم دست دادن، دست یکدیگر را فشردن در موقع ملاقات
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
زناکار و زناکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسافح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
نعت فاعلی از مسافحه. زانی. پلیدکار. رجوع به مسافحه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر یکدیگر گشنی کردن. (زوزنی). برجهیدن ددان. (منتهی الارب). برجهیدن ددان بروی یکدیگر. (ناظم الاطباء). جماع کردن بهائم. (غیاث اللغات) (آنندراج). برجستن نر بماده. (از متن اللغه). قدیقال فی غیرالانسان کالنکاح والمباشره و المجامعه فی الانسان. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نادانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
با یکدیگرآسان فاگرفتن. (زوزنی). همدیگر آسانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تساهل. (زوزنی) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). سهل انگاری و اغماض و چشم پوشی و بی احتیاطی و بی پروایی و بی اهتمامی و نرمی و ملایمت بپاس خاطر کسی. (ناظم الاطباء) ، جوانمردی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، استعمال لفظ در غیر معنی حقیقی آن بدون قصد علاقۀ مقبوله، و بدون نصب قرینه ای که دلالت بر آن کند. باعتماد بر فهم مخاطب. (چلیبی در حاشیۀ تلویح). و در اصطلاحات سیدجرجانی: تسامح عبارتست از اینکه غرض از گفتار دانسته نشود، وبرای فهم آن نیازمند باشند بتقدیر لفظی دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را دست گرفتن. (زوزنی). همدیگر دست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست یکدیگر گرفتن و این قائم مقام معانقه است. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن هر یک دست یار خود را و گذاشتن کف دست خود بر کف دست دیگری چنانکه در ملاقات وتسلیم عمل کنند. (از قطر المحیط) ، بهم آمدن بعض مژگان بر بعضی دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ یَ)
تضارب: تکافحوا، تضاربوا تلقاء الوجوه. رجوع به تکاثح شود، باهم سرون زدن، تلاطم امواج: بحر متکافح الامواج، ای متلاطمها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ریزان. (منتهی الارب). ریزندۀ خون یا اشک. (از شرح قاموس) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح. (ترجمه محاسن اصفهان ص 24)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسافح
تصویر مسافح
دهانه های دره آبشار ها جهمرز زناکار جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصافح
تصویر تصافح
مصافحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافل
تصویر تسافل
بنشیب آمدن فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافه
تصویر تسافه
نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسامح
تصویر تسامح
آسان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافح
تصویر سافح
ریزنده خون یا اشک، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسامح
تصویر تسامح
((تَ مُ))
آسان گرفتن، مدارا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصافح
تصویر تصافح
((تَ فُ))
دست دادن، دست هم رابه هنگام دیدار فشردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسافل
تصویر تسافل
((تَ فُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسامح
تصویر تسامح
رواداری، کوتاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
اهمال، تساهل، تغافل، سهل انگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله
متضاد: جدیت، سخت کوشی، سختگیری، مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن، آسان گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زناکار، زانی
متضاد: زانیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد