جدول جو
جدول جو

معنی تزواج - جستجوی لغت در جدول جو

تزواج
(تَزْ)
اتصال و الحاق و مزاوجت. (ناظم الاطباء). این کلمه در کتب لغت عربی دیده نشده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواج
تصویر زواج
زناشویی، ازدواج، زناشوهری، زن و شوهری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزوال
تصویر تزوال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تژوال، تروال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سِ)
مرد را زن دادن وزن را شوی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از دهار) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و زوجناهم بحور عین. (قرآن 44 و 52 / 20) ، جفت و قرین کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی قرین کردن. (از المنجد). فردی را قرین فرد دیگر کردن:
خطبۀ تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
، در بیت زیر، ظاهراً بمعنی بهم آمیختن، همبستر شدن:
به پاکی مریم ازتزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شوی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نکاح کردن در قومی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زن گرفتن از قومی. (از المنجد) ، داماد آنان شدن. (از متن اللغه) ، درآمیختن خواب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
زن که بسیار شوی کند. زن بسیارشوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : امراءه مزواج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). که شوی بسی کند. زنی که بسیار شوهر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
برگ گیاه را گویند و با زای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
با یکدیگر جفت شدن. (زوزنی). با یکدیگر جفت کردن. (دهار). جفت و قرین شدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تشابه سخن بیکدیگر در سجع و وزن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسم است از تزویج. (از اقرب الموارد). نکاح و عروسی. (ناظم الاطباء). زناشویی. نکاح. عروسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زوج. جفتها. زنان. شوهران
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواج
تصویر زواج
نکاح و عروسی، زناشوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
زن گرفتن، جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
با یکدیگر جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
((تَ وُ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی، تزوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
((تَ زَ وّ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زواج
تصویر زواج
((زَ))
زناشویی
فرهنگ فارسی معین
ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق، جدایی، جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن
متضاد: طلاق دادن، جدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد