جدول جو
جدول جو

معنی تزنید - جستجوی لغت در جدول جو

تزنید
(اِ سِ)
دروغ گفتن، عذاب کردن زاید از جرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، تنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بخل ورزیدن. (از متن اللغه) ، پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک را. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، آتش برآوردن از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، افزودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قالوا: مایزندک و مایزندک و مایزندک احد علی فضل زید ای مایزیدک. (متن اللغه) (از المنجد) ، با هم دوختن کناره های فرج ناقه را به میل های خرد وقتی که زهدان آن بعد ولادت بیرون افتاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن بر خانوادۀ خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ شدن سینه در کاری. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). به تنگ آمدن از آن. و رجوع به تزند شود
لغت نامه دهخدا
تزنید
دروغگویی، بیش کیفری کیفر دادن بیش از اندازه گناه
تصویری از تزنید
تصویر تزنید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزیید
تصویر تزیید
زیاد کردن، افزون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
کسی را نسبت به چیزی بی میل و ناخواه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
لشکر جمع کردن، لشکر آراستن، لشکرآرایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
چوب فرا دیوار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). چوب به دیوار اندر وانهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چوب را زیر دیوار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استوار کردن و راست کردن چیزی را: سندالشی ٔ وثقه و دعمه . (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سند بودن کسی را (از متن اللغه) ، پوشانیدن چادر سند را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن سند. (از متن اللغه) (از المنجد). پوشیدن سند که آن نوعی برد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لشکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). لشکر گرد کردن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). لشکر جمع کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلاف ترغیب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کم کردن و کم شمردن چیزی را، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بعضی از نسخ قاموس بمعنی تبخیل آمده است. (منتهی الارب). تبخیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
توشه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطا کردن زاد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
به زنا منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). به زنا منسوب کردن و زانی خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و رجوع به تزنئه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). پنبه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واچیدن و از هم جدا کردن پنبه تا پاک شود و برای رشتن آماده گردد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، فاکو شدن دهن. (تاج المصادر بیهقی). کفک برآوردن کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تزبد، کف برآوردن دو گوشۀ لب از خشم. (از متن اللغه) ، کف فراگرفتن شیر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
افزون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
پیوسته ماش خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
وکیل مخاصمت فرستادن بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را به دشمنی کسی برانگیختن. (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
بر عیال خود در نفقه تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر عیال خود بر اثر بخل یا فقر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زناق بستن در زیر حنک اسب، استر را به پای بند بستن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن، از گرفتگی گلو یا خشکی حلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، درآویختن کنه در آنچه مورد علاقۀ اوست. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
بار بار آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
کم دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ذیل اقرب الموارد نویسد: عطاء مزنج کمعظم، اندک. و در تاج آرد: کسی از ائمۀ لغت این کلمه را ننوشته و ظاهراً تحریف مزلج است. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
تنگ کردن چشم یعنی ترشرویی و غضب کردن بر کسی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَتْ تُ)
به دروغ، به ضعف، به عجز، به جهل، به خرفی منسوب کردن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نسبت کردن کسی را به دروغ و به ضعف و خطای رأی و دانش و به عجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به دروغ و خرفی نسبت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به دروغ نسبت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسبت کردن کسی رابه دروغ و ضعف و پیری و نقصان عقل و خطای رأی و دانش و به عجز. قوله تعالی: انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون. (قرآن 12 / 94 از ناظم الاطباء) ، نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نکوهیدن کسی را به ضعف رأی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : فلان ملوم مفند کل لسان علیه سیف مهند. (اقرب الموارد) ، خواستن کاری را از کسی، پیوسته خوردن شراب را، بر سر کوه نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علف دادن اسب را بعد فربهی و لاغر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضمیر اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزید
تصویر تزید
فزونی نرخ، سخن ساختن، بیش گویی بسیار گویی پر چانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
لشکر آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنید
تصویر تهنید
کوتاهی در کار، دشنامگویی، شیفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفنید
تصویر تفنید
بدروغ، به ضعف، به جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنیه
تصویر تزنیه
به زنا منسوب کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوید
تصویر تزوید
توشه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
پارسا خواست زاهد کردن، پار ساخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
افزون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
افزون شدن، افزایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
((تَ))
زاهد کردن، پارسا خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
((تَ))
زیاد کردن، افزودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
((تَ))
لشکر آراستن، لشکر گرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
((تَ یُ))
زیاد شدن، افزون گشتن
فرهنگ فارسی معین
ازدیاد، افزایش، فزونی
متضاد: تقلیل، کاهش، افزایش یافتن، افزون شدن، زیاد شدن
متضاد: تقلیل یافتن، کاهش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد