جدول جو
جدول جو

معنی تزلزل - جستجوی لغت در جدول جو

تزلزل
لرزیدن، جنبش، جنبیدن، کنایه از سست شدن، اضطراب
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
فرهنگ فارسی عمید
تزلزل
اضطراب و تحرک، لرزیدن
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
فرهنگ لغت هوشیار
تزلزل
((تَ زَ زُ))
جنبیدن، لرزیدن
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
فرهنگ فارسی معین
تزلزل
ارتعاش، تکان، جنبش، لرزش، لرزه، بی ثباتی، سستی، نااستواری
متضاد: استواری، اضطراب، بی تابی بی ثبات شدن، سست شدن، جنبیدن، لرزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متزلزل
تصویر متزلزل
لرزنده، لرزان، مضطرب، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه ای در نظم یا نثر که هرگاه اعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، برای مثال به بی حد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را، کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را می دهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را می رساند نااستوار، بی ثبات، کنایه از مردد، دودل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزلزل
تصویر مزلزل
ترسانده شده، لرزیده
فرهنگ فارسی عمید
(زُ زُ)
طبل نواز دانا و ماهر در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلام زلزل و قلقل، خفیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند:
یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی
سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی.
منوچهری.
صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم
اشعار بونواس همی خواند و جریر.
منوچهری.
رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود.
- برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ زِ)
متاع. رخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثاث. متاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ زِ)
جنبنده و لرزنده. (آنندراج). لرزنده و جنبنده. (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده ومتحرک و مرتعش. (ناظم الاطباء) : چه تخت مملکت ری عاطل است و کار آن نواحی متزلزل. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). چه هر کس در معتقد خویش متزلزل باشد طالب کمال نتواند بود. (اوصاف الاشراف).
- متزلزل شدن، در جنبش و حرکت و اضطراب قرار گرفتن. پریشان و ناپایدار گردیدن: و بحر در موج آمد و زمین مصاف متزلزل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 299).
- متزلزل کردن، آشفته کردن. لرزان کردن:
دیار دشمن وی را به منجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
- متزلزل گشتن، متزلزل شدن: که کوه از سیاست او متزلزل گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437) و از حرکت سپاه زمین متزلزل گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409). و رجوع به ترکیب متزلزل شدن شود.
، در اصطلاح بدیع، این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در سخن لفظی آرد که اگر از آن لفظ یک حرف را اعراب بگردانی از مدح به هجو شود مثالش، اﷲ معذب الکفار و محرقهم فی النار اگر در این حرکت ذال معذب و راء محرق بکسر گوئی عین اسلام است و اگر به فتح خوانی و حاشا کفر محض است. مثال دیگر: فلان در کارزار است. اگر راء کار زار به سکون گوئی وصف شجاعت است و مدح بود و اگر به کسر گویی وصف حال بد گردد و ذم بود. مثال از شعر تازی مراست:
رسول اﷲ کذبه الاعادی
فویل ثم ویل للمکذب
در این بیت اگر ذال مکذب به کسر گوئی مدح رسول بود و اگر فتح گویی عیاذاً باﷲ کفر شود. پارسی شاعر گوید:
سخن هر سری را کند تاج دار.
در این مصراع جیم تاج اگر به سکون گوئی مدح بود و اگر به کسر گوئی ذم باشد. (حدائق السحر صص 78-79)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ زَ)
سخت جنبیدۀ از زلزله. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل و تزلزل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لغزش و لغزیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ زِ)
کلمه ای است که بوقت زلزله گویند، ای زلزل . (از منتهی الارب) ، منزلی بین سوق الاهواز و رامهرمز و از آنجاست محمد بن علی بن اسماعیل المعروف بالمبرمان النحوی، و درباره ازم گفته است:
من کان یأثر عن آبأه شرفاً
فاصلنا ازم ٌ اصطمّه الخوز.
(معجم البلدان).
ازم شهرکیست خرد (بخوزستان) با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزلل
تصویر تزلل
لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تلواسه داشتن بلخشیدن من نی ام هوشیار مستم گیر - من بلخشیده ام تو دستم گیر (سنائی) اضطراب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلزل یافتن
تصویر تزلزل یافتن
اضطراب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلزلات
تصویر تزلزلات
جمع تزلزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلزل
تصویر زلزل
واحد آن زلزله است کالای سبک مانه سبک سبکسر، تبیره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزلزل
تصویر متزلزل
جنبنده و لرزنده، متحرک و مرتعش، جنبنده از زلزله
فرهنگ لغت هوشیار
لرزیده، ترسیده ترسانده شده، لرزیده. توضیح در عبارت ذیل مزلزلی آمده: و اهل لمغان بدان کرم و عاطفت بجای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام توانند کرد اما هنوز چون مزلزلی اند و میترسیم که اگر مال مواضعت را امسال طلب کنند بعضی مستاصل شوند... یای مزلزلی را اگر یای حاصل مصدر بگیریم مزلزلی بمعنی تزلزل باشد و در عبارت فوق معنی نمیدهد اگر یای نسبت بگیریم زاید خواهد بود زیرا مزلزل خود صفت است و احتیاج بدین یاء ندارد (هر چند گاه نظایر آنرا استعمال کرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزلزل
تصویر متزلزل
((مُ تَ زَ زِ))
مضطرب، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزلزل
تصویر متزلزل
نا استوار، لرزان
فرهنگ واژه فارسی سره
سست، نااستوار، ناپایدار
متضاد: استوار، لرزان، لرزنده
متضاد: مستحکو، قویم، دودل، متردد، مردد
متضاد: مصمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
Unshakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
Waver
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
коливатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
不可动摇的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
wahać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
niezachwiany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
непоколебимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
непохитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
schwanken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تزلزل ناپذیر
تصویر تزلزل ناپذیر
unerschütterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
колебаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تزلزل کردن
تصویر تزلزل کردن
دیکشنری فارسی به چینی