سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می رفته، پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر، تریاک، برای مثال هرغمی را فرجی هست ولیکن ترسم / پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید (سعدی۲ - ۴۴۶) تریاق فاروق: در پزشکی نوع اعلای تریاق
ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می رفته، پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر، تریاک، برای مِثال هرغمی را فرجی هست ولیکن ترسم / پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید (سعدی۲ - ۴۴۶) تریاق فاروق: در پزشکی نوع اعلای تریاق
معرب تریاک و آن دوایی مرکب است معروف، که چند ادویه را کوفته و بیخته در شهد آمیزند و آن دافع اقسام زهرهای نباتی و حیوانی باشد. (غیاث اللغات). مأخوذ از یونانی، معجونی مرکب از داروهای چند که وقتی آنرا دوای مخصوص همه اقسام سموم حیوانی و لاغ افعی می دانستند و هر بیست نخود آن دارای یک گندم تریاک است. (از ناظم الاطباء). از راه لفظ، اطبا گویا او را تفسیری نکرده اند اما معنی او، از روی تفهیم در روزگار ما آن است که هر دارویی که مضرات زهرها را دفع کنداو را تریاق تعریف کنند. (از ترجمه صیدنه). مرکبی است معروف که تریاق فاروق قسم اعلای آن است و هر دو کلمه (تریاق و تریاک) یونانی معرب و بمعنی مطلق فادزهر شهرت دارد... (آنندراج). معجونی مرکب از داروهای مسکن و مخدر که به عنوان ضددردها و سموم بکار میرفته و در ترکیبش عصاره های گیاهان خانوادۀ شقایق و خشخاش بکار میرفته است، تریاق فاروق، تریاق کبیر. (از فرهنگ فارسی معین). پادزهر. فادزهر. پازهر: می دشمن مست و دوست هشیار است اندک تریاق و بیش زهر مار است. (منسوب به بوعلی سینا). کسی کش مار نیشی بر جگر زد ورا تریاق سازد نی طبرزد. فخرالدین گرگانی (از کشف الاسرار). ترا که مار گزیده ست حیله تریاق است ز ما بخواه، گمان چون بری که ما ماریم. ناصرخسرو. اگر داد و بیداد داور شوند بود داد تریاق و بیداد سم. ناصرخسرو. گر زهر موافقت کند تریاق است ور نوش مخالفت کند نیش من است. خیام. شاها طبیب عدلی، بیمار ظلم، گیتی تسکین علتش را تریاق عدل درخور. خاقانی. آن جام جم پرورد کو، آن شاهد رخ زرد کو آن عیسی هر درد کو، تریاق بیمار آمده. خاقانی. شهنشهی که به صحرا نسیم انصافش ز زهر دردم افعی عیان کند تریاق. خاقانی. کشت زهر عشق تو عطار را وقت اگر آمد دم از تریاق زن. عطار. همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید. مولوی. تشریف ده عشاق را پر نور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را. مولوی. تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد. (گلستان). گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقندیا کلید خزانۀ ارزاق. (گلستان). هر غمی را فرحی هست ولیکن ترسم پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آمد. سعدی. و رجوع به تریاک و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی و فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی گوهرین ج 3 صص 99- 113 و ترکیبهای این کلمه شود، می. (منتهی الارب). می و شراب و داروی اکبر. (ناظم الاطباء) : تریاق بزرگ است و شفای همه غمها نزدیک خردمندان می را لقب این است. منوچهری. و رجوع به تریاقه شود
معرب تریاک و آن دوایی مرکب است معروف، که چند ادویه را کوفته و بیخته در شهد آمیزند و آن دافع اقسام زهرهای نباتی و حیوانی باشد. (غیاث اللغات). مأخوذ از یونانی، معجونی مرکب از داروهای چند که وقتی آنرا دوای مخصوص همه اقسام سموم حیوانی و لاغ افعی می دانستند و هر بیست نخود آن دارای یک گندم تریاک است. (از ناظم الاطباء). از راه لفظ، اطبا گویا او را تفسیری نکرده اند اما معنی او، از روی تفهیم در روزگار ما آن است که هر دارویی که مضرات زهرها را دفع کنداو را تریاق تعریف کنند. (از ترجمه صیدنه). مرکبی است معروف که تریاق فاروق قسم اعلای آن است و هر دو کلمه (تریاق و تریاک) یونانی معرب و بمعنی مطلق فادزهر شهرت دارد... (آنندراج). معجونی مرکب از داروهای مسکن و مخدر که به عنوان ضددردها و سموم بکار میرفته و در ترکیبش عصاره های گیاهان خانوادۀ شقایق و خشخاش بکار میرفته است، تریاق فاروق، تریاق کبیر. (از فرهنگ فارسی معین). پادزهر. فادزهر. پازهر: می دشمن مست و دوست هشیار است اندک تریاق و بیش زهر مار است. (منسوب به بوعلی سینا). کسی کش مار نیشی بر جگر زد ورا تریاق سازد نی طبرزد. فخرالدین گرگانی (از کشف الاسرار). ترا که مار گزیده ست حیله تریاق است ز ما بخواه، گمان چون بری که ما ماریم. ناصرخسرو. اگر داد و بیداد داور شوند بود داد تریاق و بیداد سم. ناصرخسرو. گر زهر موافقت کند تریاق است ور نوش مخالفت کند نیش من است. خیام. شاها طبیب عدلی، بیمار ظلم، گیتی تسکین علتش را تریاق عدل درخور. خاقانی. آن جام جم پرورد کو، آن شاهد رخ زرد کو آن عیسی هر درد کو، تریاق بیمار آمده. خاقانی. شهنشهی که به صحرا نسیم انصافش ز زهر دردم افعی عیان کند تریاق. خاقانی. کشت زهر عشق تو عطار را وقت اگر آمد دم از تریاق زن. عطار. همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید. مولوی. تشریف ده عشاق را پر نور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را. مولوی. تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد. (گلستان). گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقندیا کلید خزانۀ ارزاق. (گلستان). هر غمی را فرحی هست ولیکن ترسم پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آمد. سعدی. و رجوع به تریاک و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی و فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی گوهرین ج 3 صص 99- 113 و ترکیبهای این کلمه شود، می. (منتهی الارب). می و شراب و داروی اکبر. (ناظم الاطباء) : تریاق بزرگ است و شفای همه غمها نزدیک خردمندان می را لقب این است. منوچهری. و رجوع به تریاقه شود
دهی از دهستان ایل تیمور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد و 38هزارگزی خاور مهاباد و 23هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 223 تن سکنه دارد. آب آن از دره و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان ایل تیمور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد و 38هزارگزی خاور مهاباد و 23هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 223 تن سکنه دارد. آب آن از دره و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
سومین و آخرین پادشاه سلسلۀ بیست و پنج مصر که معروف به سلسلۀ حبشی هستند. هم خودش و هم اسم خانواده اش حبشی است. وقتی که سناخریب پادشاه آشور برای تصرف فلسطین در قلب آن مملکت بطرف مصر در 701 قبل از میلاد حرکت میکرد شنید ترهاقه پادشاه حبشی برای مقابلۀ او می آید (دوم پادشاهان 19:19) سناخریب در شرح کارهای خود بدون ذکر نام پادشاهان چنین می گوید که: ’پادشاهان مصر و اسبان جنگی پادشاه حبشه در جنگ التکه حاضر شدند’. (قاموس کتاب مقدس)
سومین و آخرین پادشاه سلسلۀ بیست و پنج مصر که معروف به سلسلۀ حبشی هستند. هم خودش و هم اسم خانواده اش حبشی است. وقتی که سناخریب پادشاه آشور برای تصرف فلسطین در قلب آن مملکت بطرف مصر در 701 قبل از میلاد حرکت میکرد شنید ترهاقه پادشاه حبشی برای مقابلۀ او می آید (دوم پادشاهان 19:19) سناخریب در شرح کارهای خود بدون ذکر نام پادشاهان چنین می گوید که: ’پادشاهان مصر و اسبان جنگی پادشاه حبشه در جنگ التکه حاضر شدند’. (قاموس کتاب مقدس)
عبدالعزیز بن محمد بن ثمامهالتریاقی مکنی به ابونصر از ابی محمد عبدالجبار بن محمد بن عبدالله الجراحی المروزی و ابی القاسم ابراهیم بن علی و دیگر هریان روایت دارد. و از وی ابوالفتح عبدالملک بن عبدالله کروخی (و این آخرین کسی است که از وی در بغداد حدیث کرد) و ابوجعفر حنبل بن علی بن الحسین صوفی سنجری و غیره روایت کرده اند. تریاقی در ماه رمضان 483 هجری قمری در هرات درگذشت و در باب خشک دفن شد. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ قبل شود
عبدالعزیز بن محمد بن ثمامهالتریاقی مکنی به ابونصر از ابی محمد عبدالجبار بن محمد بن عبدالله الجراحی المروزی و ابی القاسم ابراهیم بن علی و دیگر هریان روایت دارد. و از وی ابوالفتح عبدالملک بن عبدالله کروخی (و این آخرین کسی است که از وی در بغداد حدیث کرد) و ابوجعفر حنبل بن علی بن الحسین صوفی سنجری و غیره روایت کرده اند. تریاقی در ماه رمضان 483 هجری قمری در هرات درگذشت و در باب خشک دفن شد. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ قبل شود