جدول جو
جدول جو

معنی ترگوی - جستجوی لغت در جدول جو

ترگوی
(اَ صَ)
شیرین بیان. شیرین سخن. رطب اللسان:
شاعر ترگوی شدم لاجرم
تری شعرم به جهان شد سمر.
سوزنی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
ترگوی
شیرین بیان و سخن
تصویری از ترگوی
تصویر ترگوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترگون
تصویر ترگون
دوال، فتراک
فرهنگ فارسی عمید
(ژِ گُ وی)
نام شهری به کشور گل قدیم واقع در شش کیلومتری جنوب کلرمون فرّان. مردم این شهر بسال 53 قبل از میلاد درمقابل لشکر سزار سردار روم دفاع دلیرانه ای کردند
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ)
پایتخت قدیمی شامپانی و مرکز کنونی ایالت اوب است که بر کنار سن و 158 هزارگزی جنوب شرقی پاریس واقع است و 68900 تن سکنه دارد کلیسای بزرگ سن پیر و سن پل که درقرنهای 13- 17 میلادی ساخته شده است در این شهر واقعاست و نیز کلیساهای سن مادلین و سن ژان و سن اوربن که متعلق بقرن 13 میلادی است در این شهر قرار دارد. این شهر یکی از مراکز صنعتی و فلاحتی است در سال 1420 میلادی در این شهر قراردادی امضا گردید که نیابت سلطنت هانری پنجم پادشاه انگلستان در فرانسه شناخته شد و در سال 1429 میلادی ژاندارک قهرمان ملی فرانسه این شهر را از اشغال خارجیان رها ساخت. رجوع به مادۀ بعد شود
ولایتی است در شامپانی (ایالت کنونی اوب) که شهر تروی سابق الذکر درآن واقع است. این ولایت دارای 16 بخش و 254 بلوک است و 175400 تن سکنه دارد. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ گُ)
قصبه ای است در شمال غربی ’بکرش’ واقع در رومانی که از شهر بکرش 80 هزار گز فاصله و 6000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
سیراب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیراب شدن و تازه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیراب شدن درخت. (از المنجد). سیراب شدن و تازه گردیدن مرد یا درخت. (از اقرب الموارد) ، اندیشیدن در کار، معتدل و سطبر و درشت گردیدن بندی مرد یقال: تروت مفاصله اذا اعتدلت و غلظت، بازگفتن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به ترویه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ وی ی)
منسوب به ترقوه: شریان تحت ترقوی. رجوع به تشریح میرزا علی ص 408 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوال فتراک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (برهان) (فرهنگ رشیدی). فتراک. (فرهنگ جهانگیری). دوال و فتراک. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به ترکی قنجغه گویند. (برهان). مننسکی از فرهنگ شعوری نقل کرده که این لغت تاتاری است و آنرا قنجوغه به زیادت واو قبل ازغین نیز نویسند. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تا بدر پادشاه عادل رفتند
بسته به ترگون درون، فضول و خطا را.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ وَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانای شهرستان ارومیه است. این دهستان در قسمت شمالی بخش واقع و هوای آن سردسیر و کوهستانی است. از شمال بدهستان برادوست، از جنوب به دشت، از خاور به روضه چای و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود است. رود خانه نازلوچای از کوههای مرزی این دهستان سرچشمه گرفته پس از مشروب ساختن زمینهای زراعتی به دهستان نازلو سرازیر می شود. آب مزروعی این منطقه بوسیلۀ رود خانه یاد شده و چشمه سارها تأمین میگردد. دهستان ترگو از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3470 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است. موانا، تولی، انبی، بالولان، خانکاه. محصول عمده آن غله و توتون و محصولهای دامی است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری است این دهستان فقط یک راه نیمه شوسه به ارومیه دارد و مابقی راههای این منطقه مالرو است. ساکنین دهستان در فصل تابستان احشام خود را به کوههای مرزی جهت ییلاق می برند. مرکز دهستان موانا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). یکی از بلوک دوازده گانه ارومیه. (از جغرافی غرب ایران). خره ای از ارومیه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تذکرهالملوک ص 78 و جغرافی غرب ایران ص 66، 136، 148، و 150 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام پهلوانی بوده تورانی که خود بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را به نزدیک پیران ویسه به جنگ طوس و رستم فرستاد. (برهان) (آنندراج). نام پهلوان ایرانی. (ولف) :
چو گرگوی جنگی سوی میسره
بیامدچو خور بیش برج بره.
فردوسی.
رجوع به گرگوز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تروی
تصویر تروی
سیراب شدن، تفکر و تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروی
تصویر تروی
((تَ رَ وّ))
اندیشه کردن، تأمل کردن در امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگوی
تصویر رگوی
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترگون
تصویر ترگون
((تَ))
تسمه رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخترگوی
تصویر اخترگوی
منجم، فال گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترگوییده کردن
تصویر ترگوییده کردن
ترجمه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترگوییدن
تصویر ترگوییدن
ترجمه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترگویه
تصویر ترگویه
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره