معنی اخترگوی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اخترگوی
اخترگوئی
- اخترگوئی
- کهانت. (زوزنی).
- اخترگوئی کردن، تَکهﱡن. (زوزنی). کهانه. (دهار). فال گوئی کردن
لغت نامه دهخدا
اخترگو
- اخترگو
- اخترگوی. منجم. منجم احکامی. منجم حشوی. کاهن. (زوزنی) (محمود بن عمر ربنجنی). عرّاف. (محمود بن عمر ربنجنی). فال گوی:
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی و محرومی ز راست.
مولوی.
- اخترگوی شدن، کهانت
لغت نامه دهخدا
اخترگرای
- اخترگرای
- منجم، ستاره شناس، ستاره شمر، کسی که کواکب را رصد می کند، برای مِثال ستاره شمر مرد اختر گرای / چنین زد تو را ز اختر نیک رای (فردوسی - ۱/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید