تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش: به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شود، مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی، تازه سکه معنی کرده است: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. (هفت پیکر ص 152)
تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش: به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شود، مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی، تازه سکه معنی کرده است: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. (هفت پیکر ص 152)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) : پیچیده یکی لاکی میراند بسر در بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر. سوزنی. بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333). ، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت: ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنائی. خون خوری ترکانه کاین از دوستی است خون مخور ترکی مکن تازان مشو. خاقانی. خرگاه عیش درشکنید و به تف آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. نان ترکان مخور و بر سر خوان به ادب نان خور و ترکانه مخور. خاقانی. ترکی صفتی وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست. نظامی. ترکانه ز خانه رخت بربست در کوچگه رحیل بنشست. نظامی
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) : پیچیده یکی لاکی میراند بسر در بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر. سوزنی. بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333). ، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت: ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنائی. خون خوری ترکانه کاین از دوستی است خون مخور ترکی مکن تازان مشو. خاقانی. خرگاه عیش درشکنید و به تف آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. نان ترکان مخور و بر سر خوان به ادب نان خور و ترکانه مخور. خاقانی. ترکی صفتی وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست. نظامی. ترکانه ز خانه رخت بربست در کوچگه رحیل بنشست. نظامی
نزد صوفیه جذبۀ الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کشد و گشادگی نمی یابد. ناگاه جذبۀ الهی دررسد و او را به مقصود رساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1555)
نزد صوفیه جذبۀ الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کشد و گشادگی نمی یابد. ناگاه جذبۀ الهی دررسد و او را به مقصود رساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1555)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)