جدول جو
جدول جو

معنی ترپن - جستجوی لغت در جدول جو

ترپن(تِ پِ)
نام عمومی هیدروکربورهای تربانتین و کامفن و جز آنهاست: اترهای گزانتوژنی مخصوصاً در سری ترپن ها نتایج قابلی دارند. (روش تهیۀ مواد آلی ص 393)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترکن
تصویر ترکن
ترکان، عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، رخبین، ریخبین، ترف، هبولنگ، هلباک، کشک سیاه، پینو، پینوک، لیولنگ برای مثال چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی - رشیدی - ترپ)
فرهنگ فارسی عمید
علامت صفت عالی که در آخر بعضی کلمات درمی آید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسان یا چیزهای دیگر می رساند مثلاً بهترین، خوب ترین، داناترین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
وقار پیدا کردن در چیزی و ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری است در لهستان که 104800 تن سکنه دارد. این شهر مرکز مهم تغییرات اساسی لهستان قرار داشت
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ)
حکمران هی مر که در مقابل حملۀ آمیلکار سردار مشهور قرطاجنه (کارتاژ) از گلن جبار سیسیل کمک خواست و پس از آتش زدن کشتی های آمیلکار و شکست لشکر او در حدود 150 هزار تن از افرد سپاه کارتاژ کشته شد. رجوع به ایران باستان ص 878 و 879 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مزید مؤخر تفضیلی تر + ین نسبت، علامت صفت عالی. پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین. به + ترین = بهترین. بزرگ + ترین = بزرگ ترین:
از عباد ملک العرش نکو کارترین
خوشخویی، خوش سخنی، خوش منشی، خوش حسبی.
منوچهری.
چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی.
(از سندبادنامه ص 234).
تازه ترین سنبل صحرای ناز
خاصه ترین گوهر دریای راز.
نظامی.
مبارکتر شب و خرمترین روز
که دوشم قدر بود، امروز نوروز.
سعدی.
و رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان کنارک در شهرستان چاه بهار که در 72هزارگزی شمال باختری چاه بهار و هفت هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شیمی دان و مخترع فرانسوی (1848-1927 میلادی). وی ’می لی نیت’ را که مادۀ قابل انفجار بسیار قوی است کشف کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
کشک سیاه را گویند و به ترکی قراقروت خوانند و معرب آن طربق باشد. (برهان). ترپ. ترپه. ترف. کشک سیاه... طربق معرب آن. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). کشک سیاه و قراقروت و ترف. (ناظم الاطباء) :
چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم
چو تربک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم.
مولوی (از آنندراج).
رجوع به ترپ و ترپه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور علیا، در بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 38 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تْرُ / تِ رُ پُ)
نام آلمانی اپاوا، یکی از شهرهای چکسلواکی، کنگرۀ ترپو، که از 20 اکتبر تا 20 دسامبر 1820 میلادی با حضور پادشاه پروس و امپراطور اتریش، روسیه، انگلستان و فرانسه تشکیل گردید و در مسائل ایتالیا و مخصوصاً ناپل که مردم آن ناحیه علیه پادشاه خود فردیناند پنجم قیام کرده بودند رسیدگی کرد
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ / پِ)
بمعنی ترپک است که کشک سیاه و قراقروت باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). رجوع به ترپ و ترپک و ترف شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
قسمی از ماهی که تازیان فتر و فتره گویند و رعا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام ایتالیائی آن ترپیلا و نوعی ماهی پهن است که به سفره ماهی شباهت تام دارد و در انتهای سراین جانور عضوی وجود دارد که بوسیلۀ آن امواج الکتریکی انتشار می یابد و اگر حیوان در معرض خطر قرار گیرد بکمک امواج الکتریکی از خود دفاع میکند، نوعی اژدر خودرو، یا موشک است که بوسیلۀ هواپیماها و زیردریایی ها در نبردهای دریایی بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طلا کردن روی را به غمره که نوعی از طلا است که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن روی را به غمره. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ زِ)
از شهرهای یونان قدیم واقع در ساحل شرقی شبه جزیره پلوپونز بر جنوب یونان. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 801 و اعلام تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روان کردن کشتی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربّان شدن. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ربّان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
زمین بسیار سخت. (برهان) (ناظم الاطباء). زمین سخت. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
خضاب کردن به حنا یا بزعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خضاب کردن با رقان... که زعفران یا حنا باشد. (از المنجد). و فی الحدیث: ثلاثه لاتقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار گردیدن و صاحب وقار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
تماس وان. اربنیوس یا اربانیوس (نزد مصریان). مستشرق هلندی متولد در گرکوم بسال 1584، متوفی به لیدن بسال 1624م. وی بتحصیل السنۀ شرقیه پرداخت و استاد زبان عربی در لیدن گردید و بسال 1619م. استاد زبان عبری شد. ویرا حقاً پدر مستشرقین هلندی مائۀ هفدهم و هیجدهم دانند. او راست کتابی در قواعدلغت، که در لیدن بسال 1613 و 1656. بطبع رسیده و درآن منتخباتی از امثال لقمان حکیم و جز اوست. و نیز وی بنشر بعض منتخبات از حماسۀ ابی تمام قیام کرده است که در لیدن بسال 1748 و 1767م. بطبع رسیده و زیدان گوید که اربانیوس قرآن شریف را بلغت لاتینی ترجمه کرده و انتشار داده است. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترکن
تصویر ترکن
استوار گردیدن و صاحب وقار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترپ
تصویر ترپ
قراقروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترین
تصویر ترین
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقن
تصویر ترقن
خضاب کردن به حنا و یا بزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترپی
تصویر ترپی
فرانسوی اژدر ماهی سفره ماهی، اژدر از جنگ افزارها سفره ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار راه آهن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
((تَ پَ))
قره قورت، کشک سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نی توپر، روستایی در کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، کوهپایه
فرهنگ گویش مازندرانی
آخوندک
فرهنگ گویش مازندرانی