مصدر ترنگ است و بمعنی بصدا درآوردن چله کمان باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترنگ کردن و برانگیزانیدن و جهانیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنگ شود: باز شعریش بر ترنگانی به تقاضا قدم بلنگانی. اوحدی (از فرهنگ رشیدی)
مصدر ترنگ است و بمعنی بصدا درآوردن چله کمان باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترنگ کردن و برانگیزانیدن و جهانیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنگ شود: باز شعریش بر ترنگانی به تقاضا قدم بلنگانی. اوحدی (از فرهنگ رشیدی)
صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
رنجاندن. متعدی رنجیدن. رنج دادن کسی را. (آنندراج). رنجیدن کنانیدن. آزردن. باعث اذیت شدن. (ناظم الاطباء). به رنج انداختن. ایذاء. رنج دادن کسی را به دست یا زبان یا عملی ناهنجار و ناسزاوار. رجوع به رنجیدن شود: چو دانی که بر تو نماند جهان چه رنجانی از آز جان و روان. فردوسی. به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را. فردوسی. روانت مرنجان و مگداز تن ز خون ریختن بازکش خویشتن. فردوسی. و مردم ناحیت، چرا رنجانیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). ترکمانان سلجوقی و عراق که بدانها پیوسته اند در ناحیتها می فرستند هر جایی و رعایا را می رنجانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). آن جوز که با پوست خورندش ندهد نفع با پوست مخور جوز و تن خویش مرنجان. ناصرخسرو. یک روز کمتر اتفاق افتاده بود (گرد آوردن هیزم) بخت النصر را برنجانید و جفا کرد. (قصص الانبیاء ص 179). و از میان ایشان بیرون رفت خشمناک (یونس) از بس که جفا کرده بودند و او را رنجانیده بودند. (قصص الانبیاء ص 133). از رنجانیدن جانوران... احتراز نمودم. (کلیله و دمنه). و رنجانیدن اهل و تبع بقول مضرب فتان. (کلیله و دمنه). دست بازداشتن از رنجانیدن خلق و اگرچه ترا برنجانند. (تذکرهالاولیاء عطار). چندین هزار حیوان در آن بود از حشرات و موذیات از حیّات و عقارب وانواع سباع... حمله بر او می کردند و از هر جانب او را می رنجانیدند. (مرصادالعباد). طایفۀ رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند و برنجانیدند. (گلستان). حاکم از گفتن او برنجید و برنجانید. (گلستان). مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم رواست گر بنوازی و گر برنجانی. سعدی. ، زحمت دادن. باعث زحمت شدن. سبب محنت و مشقت گشتن. (ناظم الاطباء). اتعاب. تعب دادن. دچار سختی و تعب کردن: به رفتن مرنجان چنان بارگی که آرد گه کار بیچارگی. فردوسی. برنجان تن بطاعتها که فردا به رنج تن شود جانت بی آزار. ناصرخسرو. و خود را چنان در انواع مجاهدات و عبادات برنجانید که در عهد او کسی دیگر هرگز نبود. (تذکرهالاولیاء عطار)، آسیب رسانیدن. صدمه زدن: چون وقت طوفان فرازرسید ایزدتعالی بیت المعمور به آسمان چهارم برد و به جای آن کوهی بلند بیافریدآنجا که اکنون کعبۀ معظمه است، تا آب عذاب آن را نرنجاند و بدانجا نرسد. (مجمل التواریخ و القصص)
رنجاندن. متعدی رنجیدن. رنج دادن کسی را. (آنندراج). رنجیدن کنانیدن. آزردن. باعث اذیت شدن. (ناظم الاطباء). به رنج انداختن. ایذاء. رنج دادن کسی را به دست یا زبان یا عملی ناهنجار و ناسزاوار. رجوع به رنجیدن شود: چو دانی که بر تو نماند جهان چه رنجانی از آز جان و روان. فردوسی. به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را. فردوسی. روانت مرنجان و مگداز تن ز خون ریختن بازکش خویشتن. فردوسی. و مردم ناحیت، چرا رنجانیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). ترکمانان سلجوقی و عراق که بدانها پیوسته اند در ناحیتها می فرستند هر جایی و رعایا را می رنجانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). آن جوز که با پوست خورندش ندهد نفع با پوست مخور جوز و تن خویش مرنجان. ناصرخسرو. یک روز کمتر اتفاق افتاده بود (گرد آوردن هیزم) بخت النصر را برنجانید و جفا کرد. (قصص الانبیاء ص 179). و از میان ایشان بیرون رفت خشمناک (یونس) از بس که جفا کرده بودند و او را رنجانیده بودند. (قصص الانبیاء ص 133). از رنجانیدن جانوران... احتراز نمودم. (کلیله و دمنه). و رنجانیدن اهل و تبع بقول مضرب فتان. (کلیله و دمنه). دست بازداشتن از رنجانیدن خلق و اگرچه ترا برنجانند. (تذکرهالاولیاء عطار). چندین هزار حیوان در آن بود از حشرات و موذیات از حَیّات و عقارب وانواع سباع... حمله بر او می کردند و از هر جانب او را می رنجانیدند. (مرصادالعباد). طایفۀ رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند و برنجانیدند. (گلستان). حاکم از گفتن او برنجید و برنجانید. (گلستان). مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم رواست گر بنوازی و گر برنجانی. سعدی. ، زحمت دادن. باعث زحمت شدن. سبب محنت و مشقت گشتن. (ناظم الاطباء). اتعاب. تعب دادن. دچار سختی و تعب کردن: به رفتن مرنجان چنان بارگی که آرد گه کار بیچارگی. فردوسی. برنجان تن بطاعتها که فردا به رنج تن شود جانت بی آزار. ناصرخسرو. و خود را چنان در انواع مجاهدات و عبادات برنجانید که در عهد او کسی دیگر هرگز نبود. (تذکرهالاولیاء عطار)، آسیب رسانیدن. صدمه زدن: چون وقت طوفان فرازرسید ایزدتعالی بیت المعمور به آسمان چهارم برد و به جای آن کوهی بلند بیافریدآنجا که اکنون کعبۀ معظمه است، تا آب عذاب آن را نرنجاند و بدانجا نرسد. (مجمل التواریخ و القصص)
خائف کردن و سبب ترسیدن شدن. وعده بددادن و خوف و بیم وارد آوردن. (ناظم الاطباء). ترساندن. تهدید کردن. بیم کردن. تحذیر. هراسانیدن. اخافه. ارهاب. اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب. بیم دادن. تخویف. تهویل: زن درحال رقعتی نبشت و حال بازنمود و کنیزک با غازی بگفت و آتش در غزی افتاد که کسان دیگر بترسانیده بودند وی را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). و امیر خالی کرد با عبدوس گفت نیک جهد کردی تاآلتونتاش را در توانستیم یافت که وی را نیک ترسانیده بودند... اما بدان نامه بیارمید. (تاریخ بیهقی)
خائف کردن و سبب ترسیدن شدن. وعده بددادن و خوف و بیم وارد آوردن. (ناظم الاطباء). ترساندن. تهدید کردن. بیم کردن. تحذیر. هراسانیدن. اخافه. ارهاب. اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب. بیم دادن. تخویف. تهویل: زن درحال رقعتی نبشت و حال بازنمود و کنیزک با غازی بگفت و آتش در غزی افتاد که کسان دیگر بترسانیده بودند وی را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). و امیر خالی کرد با عبدوس گفت نیک جهد کردی تاآلتونتاش را در توانستیم یافت که وی را نیک ترسانیده بودند... اما بدان نامه بیارمید. (تاریخ بیهقی)
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نگاریدن، نگاشتن. نقش کردن: بر او برنگارید جمشید را پرستندۀ ماه و خورشید را. دقیقی. رجوع به نگاریدن و نگاشتن و برنگاشتن شود، ’برهه’ای از روزگار برکسی گذشتن. (از اقرب الموارد)، رجوع به برهه شود
مُرَکَّب اَز: پیشوند بر + مصدر نگاریدن، نگاشتن. نقش کردن: بر او برنگارید جمشید را پرستندۀ ماه و خورشید را. دقیقی. رجوع به نگاریدن و نگاشتن و برنگاشتن شود، ’بُرهه’ای از روزگار برکسی گذشتن. (از اقرب الموارد)، رجوع به برهه شود
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)