جدول جو
جدول جو

معنی ترندجم - جستجوی لغت در جدول جو

ترندجم
(تْ رُ جِ)
شهر و بندری در نروژ است که بر کنار اقیانوس اطلس قرار دارد و در قدیم نیداروس نام داشته و 56700 تن سکنه دارد. شهری است صنعتی و دارای یک کلیسای بزرگ و کهنی است که از قرن دوازدهم میلادی بر جای مانده است و در قدیم پایتخت پادشاهان نروژ بوده و قشون آلمان در سال 1940 میلادی برای هجوم به کشور نروژ نخست این شهر را اشغال کرده بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنج
تصویر ترنج
(دخترانه)
میوه ای از خانواده مرکبات که از مرکبات دیگر درشت تر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
(دخترانه)
زمزمه کردن یک نغمه، آواز، نغمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
ترجمه ها، شرح های احوال، جمع واژۀ ترجمان و ترجمان، جمع واژۀ ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ / تِ رَ / رِ دَ)
مرغی است که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند و عربان صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). همان ترترک. (شرفنامۀ منیری) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281 ب). نام جانوری است که آن را ترترک نیز گویند و در ماوراءالنهردختر صوفی می نامند. (فرهنگ جهانگیری). یکنوع حیوان وحشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترند و ترندر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ دَ)
پوست سیاه. (ناظم الاطباء). سختیان و پوست سیاه. (دهار). پوست رنگ شده. (از المزهر سیوطی). در فارسی رنده است و آن پوستی است سیاه. (از المعرب جوالیقی ص 16 و 355). رجوع به مادۀ قبل و سختیان شود، کسی که موزه و کفش را سیاه می کند و این زمان وی را واکسی می گویند. (ناظم الاطباء) ، سیاهی که بدان موزه را سیاه کنند. (منتهی الارب). در تداول امروزه واکس
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
آواز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترنم. آواز گردانیدن. (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
برگردانیدن سخن. (منتهی الارب) (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). ترنجح الرجل، ادارالکلام فی فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ جِ)
به ترکی چادر. (مؤیدالفضلا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ جَ)
شهرکی است میانه آمل و ساری از نواحی طبرستان. (مرآه البلدان ج 1 ص 426) (مراصد الاطلاع) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ جَ)
ترنج. معرب از ترنج فارسی است. (منتهی الارب). یک دانه ترنج. (ناظم الاطباء) ، و در ترجمه صیدنه بصورت ترنجه و بمعنی بادرنگبویه آمده است و مؤلف گوید آنرا مفرحهالقلب گویند رجوع به ترجمه صیدنه و بادرنگبویه و بادرنجبویه و ترنجان شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
به رنگ ترنج. (ناظم الاطباء). به رنگ و هیأت ترنج.
- ترنجی نمای، مانند ترنج. ترنجی. بگونه و شکل ترنج:
ز پیروزه جامی ترنجی نمای
که یک نیمه نارنج را بود جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ دَ)
بمعنی ترند است که صعوه باشد. (متمم برهان). صعوه را گویند. (آنندراج). یکنوع گنجشکی که کله اش سرخ است. (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و ترندک. و ترترک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تُ رُ)
نشکنج و فشردگی با نوک انگشتان موضعی از بدن را. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 310 ب). نشگون. وشگون. نیشگون.
- ترنجی کردن، نشگون گرفتن:
رفیق سگ صفت در بزم دلدار
ترنجی میکند پنهان که برخیز.
ابوالمعانی (از شعوری ایضاً).
، اثری که از آن (ترنجی) باقی ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ دَ)
از هندم معرب اندام فارسی، تظریف و استوار کردن چیزی را: و لم یذکر فی الحکایه سعتها و هل کانت قطعهً واحدهً او قطاعاً تهندم وقت نصبها (نهب قبه البلور) . (الجماهر بیرونی). سارویه در تهندم و تهندس و تشیید اساس و استواری بنیاد کتب خانه افراط انفاق و وفور خرج ارزانی داشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 15)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از منتهی الارب). ج ترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج). جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه را وژنگ دادن. (تاج المصادر بیهقی). پاره دردادن جامه. (زوزنی). وصله کردن جامه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهربانی نمودن و مایل گشتن بر فرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مهربانی نمودن و مایل گشتن ناقه بر بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ رَ دَ)
معرب رنده. یرندج. چرم سیاه. (منتهی الارب). پوست سیاه. (مهذب الاسماء) : و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الارندج، الجلود التی تدبغ بالعفص. (ابن درید در جمهره ازسیوطی در المزهر). الارندج و الیرندج، اصله بالفارسیه رنده و هو جلد اسود، و انشد الاعشی:
علیه دیابوذٌ تسربل تحته
ارندج اسکاف یخالط عظلما.
و انشد العجّاج:
کأنّه مسرول ٌ ارندجا.
(المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر سنگ انداختن. (زوزنی). سنگ اندازی کردن با هم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : تراجموا بالحجاره، سنگ اندازی کردند با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنجک
تصویر ترنجک
ترکی تاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجم
تصویر تنجم
ستاره شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
چین و شکنج، سخت در هم فشرده، در هم کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
آواز نیکو و خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردم
تصویر تردم
پینگی پنبه برداشتن (پینه وصله)، پارگی جامه، درازیدن پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیم
تصویر ترنیم
ترانه خواندن، تاو آوایی پیچ و تاب دادن به آوا هنگام خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندم
تصویر تندم
پشیمان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
جمع ترجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردیم
تصویر تردیم
وصله کردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جِ))
جمع ترجمه، گزارش ها، شرح حال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جُ))
به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
ترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
زمزمه
فرهنگ واژه فارسی سره
ترجمان ها، ترجمه ها، بیوگرافی ها، زندگی نامه ها، شرح حال ها، به هم دشنام دادن، (به یکدیگر) سنگ انداختن، سنگ پراکنی ها، دشنام دهی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دسته ی تبر، قسمت انتهایی دسته ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی
به این طرف، از این پس
فرهنگ گویش مازندرانی