جدول جو
جدول جو

معنی ترنخ - جستجوی لغت در جدول جو

ترنخ
(اِ جِ)
سست و حقیر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چنگ در زدن و درآویختن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمسک و تشبث بچیزی. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ترنخ
سست و حقیر شدن
تصویری از ترنخ
تصویر ترنخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنم
تصویر ترنم
(دخترانه)
زمزمه کردن یک نغمه، آواز، نغمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
(دخترانه)
میوه ای از خانواده مرکبات که از مرکبات دیگر درشت تر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
ترنجیدن، درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن، فشرده شدن، افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
شال کمر یا طناب که آن را دولا کنند و تاب بدهند و کسی را با آن بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنح
تصویر ترنح
به چپ و راست متمایل شدن سر، از مستی یا گیجی، تلوتلو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال رسم ترنج است که در روزگار / پیش دهد میوه پس آرد بهار (نظامی۱ - ۷)، نوعی نقش و نگار که از ترکیب گل، برگ و طرح های اسلیمی ساخته می شود و بیشتر در نقشۀ قالی، قالیچه، پردۀ قلمکار، کاشی و تذهیب کاری در وسط نقش های دیگر قرار می گیرد و گاهی در چهارگوشۀ آن طرح های سه گوشه به شکل لچک ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
آواز خواندن، زمزمه کردن به آواز خوش، آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
صدای زه کمان هنگام تیر انداختن، برای مثال ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲ - ۱۸۸)، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ رَ)
خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). خوب و خوش و زیبا. (فرهنگ جهانگیری). خوش و زیبا. (فرهنگ رشیدی). خوب و خوش و زیبا و تر وتازه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لاجرم چون چنین گران جانم
ناخوش و ناترنگ و نادانم.
مسعودسعد (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
چنگ درزننده و درآویزنده. (آنندراج). آن که چنگ درمی زند و می آویزد. (ناظم الاطباء) ، خوار و فرومایه و ذلیل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکسته شدن سنگ ریزه. (از المنجد) ، ریزه ریزه کردن نان و خوردن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شنیدن خبری که باور ندارند آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
قریه ای است بین باکسایا و بندنجین و از اعمال بندنجین است و در آنجا نمکزار وسیعی است. بیشتر نمک بغداد از آن جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : مشی حتی تربخ، ای استرخی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
چین و شکنج، سخت در هم فشرده، در هم کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنح
تصویر ترنح
تاویدن از مستیی کژ و مژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنق
تصویر ترنق
تیره شدن و کدر شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروخ
تصویر تروخ
در گل و لای افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیخ
تصویر ترنیخ
بیهوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسخ
تصویر ترسخ
چرکین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنی
تصویر ترنی
چشم دوزی چشم ناگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنه
تصویر ترنه
ترکی کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
آواز نیکو و خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
صدای زه کمان هنگام تیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
((تَ رَ نُّ))
سراییدن، آواز خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
((تُ رَ))
تورنگ، تذرو، قرقاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
((تَ رَ))
صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گرز و شمشیر و سپر، آواز تار و تنبور، ترناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
((تُ رَ))
بالنگ، میوه درخت بالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
((تُ رُ یا رَ))
چین و شکن، سخت در هم فشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنا
تصویر ترنا
((تُ))
شال کمر یا هر پارچه ای که آن را مانند گیسو بافته، شلاق مانندی درست کنند و در بازی ترنابازی، بازنده را با آن بزنند
فرهنگ فارسی معین
نقشی است در میانه قالی یا قالیچه که آمیزه ای است از گل و برگ و شاخه های اسلیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
ترنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترنم
تصویر ترنم
زمزمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترنج
تصویر ترنج
ترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره