هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مِثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
نانخورش را گویند و آنرا به تازی ادام خوانند. (فرهنگ جهانگیری). نان خورش را گویند یعنی هر چیز که آن را با نان توان خورد همچو ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن و به عربی ادام خوانند. (برهان). ادام و نانخورش. (ناظم الاطباء). بمعنی نانخورش است یعنی چیزی که نان را تر کند و بعربی ادام خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نان با نانخورش. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). ضد خشکنانه. (فرهنگ رشیدی) : سائلی آمد بسوی خانه ای خشک نانی خواست با ترنانه ای. مولوی (از فرهنگ جهانگیری). چون روز گردد می رود از بهر کسب و بهر کد تا خشکنانه او شود از مشتری ترنانه ای. مولوی (از فرهنگ رشیدی)
نانخورش را گویند و آنرا به تازی ادام خوانند. (فرهنگ جهانگیری). نان خورش را گویند یعنی هر چیز که آن را با نان توان خورد همچو ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن و به عربی ادام خوانند. (برهان). ادام و نانخورش. (ناظم الاطباء). بمعنی نانخورش است یعنی چیزی که نان را تر کند و بعربی ادام خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نان با نانخورش. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). ضد خشکنانه. (فرهنگ رشیدی) : سائلی آمد بسوی خانه ای خشک نانی خواست با ترنانه ای. مولوی (از فرهنگ جهانگیری). چون روز گردد می رود از بهر کسب و بهر کد تا خشکنانه او شود از مشتری ترنانه ای. مولوی (از فرهنگ رشیدی)
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، بادرونه، بادرویه، بادرَنجبویه
معرب دارسنا ی ایتالیایی است که آن هم از دارالصناعه گرفته شده است. (دزی ج 1 ص 145). ترسخانه. مستودع الذخائر و ادوات الحرب. (المنجد). معمل المراکب (دخیله). (المنجد). جرجی زیدان آرد: دارالصناعه آنرا گویند که ما امروز ترسانه یا ترسخانه گوییم و ترسانه یا ترسخانه از این کلمه نقل شده است. هنگامی که فرنگیان، بلاد عرب را گشودند ازجمله چیزها که از آنان اقتباس کردند کشتی سازی بود، چنانکه عربها نیز آنرا از اسلاف آنان اقتباس کردند و اسپانیائیها دارالصناعه را ’دارسنه’ نامیدند و دیگر اروپائیان آنرا ازایشان گرفتند تا آنکه این کلمه بصورت منحوت ’آرسنال’ درآمد، سپس عرب آنرا ازطریق ترکیه از اسپانیائیها گرفته و آنرا ترکی پنداشته و به ترسخانه یا ترسانه معرب کردند، و بهتر است دارالصناعه خوانده شود. (از تاریخ تمدن اسلام ص 161). و رجوع به ترسخانه شود
معرب دارسنا ی ایتالیایی است که آن هم از دارالصناعه گرفته شده است. (دزی ج 1 ص 145). ترسخانه. مستودع الذخائر و ادوات الحرب. (المنجد). معمل المراکب (دخیله). (المنجد). جرجی زیدان آرد: دارالصناعه آنرا گویند که ما امروز ترسانه یا ترسخانه گوییم و ترسانه یا ترسخانه از این کلمه نقل شده است. هنگامی که فرنگیان، بلاد عرب را گشودند ازجمله چیزها که از آنان اقتباس کردند کشتی سازی بود، چنانکه عربها نیز آنرا از اسلاف آنان اقتباس کردند و اسپانیائیها دارالصناعه را ’دارسنه’ نامیدند و دیگر اروپائیان آنرا ازایشان گرفتند تا آنکه این کلمه بصورت منحوت ’آرسنال’ درآمد، سپس عرب آنرا ازطریق ترکیه از اسپانیائیها گرفته و آنرا ترکی پنداشته و به ترسخانه یا ترسانه معرب کردند، و بهتر است دارالصناعه خوانده شود. (از تاریخ تمدن اسلام ص 161). و رجوع به ترسخانه شود
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) : پیچیده یکی لاکی میراند بسر در بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر. سوزنی. بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333). ، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت: ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنائی. خون خوری ترکانه کاین از دوستی است خون مخور ترکی مکن تازان مشو. خاقانی. خرگاه عیش درشکنید و به تف آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. نان ترکان مخور و بر سر خوان به ادب نان خور و ترکانه مخور. خاقانی. ترکی صفتی وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست. نظامی. ترکانه ز خانه رخت بربست در کوچگه رحیل بنشست. نظامی
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) : پیچیده یکی لاکی میراند بسر در بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر. سوزنی. بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333). ، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت: ترکانه یکی آتش از لطف برافروز در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار. سنائی. خون خوری ترکانه کاین از دوستی است خون مخور ترکی مکن تازان مشو. خاقانی. خرگاه عیش درشکنید و به تف آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. نان ترکان مخور و بر سر خوان به ادب نان خور و ترکانه مخور. خاقانی. ترکی صفتی وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست. نظامی. ترکانه ز خانه رخت بربست در کوچگه رحیل بنشست. نظامی
جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه و صاحب جمال. (برهان) (ناظم الاطباء). جوان خوش صورت و صاحب کمال. (فرهنگ جهانگیری). جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). شاهدان تر و تازه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). جوان خوشگل و شاهد تر و تازه. (فرهنگ نظام). از ریشه اوستائی ’تورونه’ بمعنی خرد، تر و تازه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تر، توره و توله شود: هر نسفته دری، دری می سفت هر ترانه ترانه ای می گفت. نظامی. ، دوبیتی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497) (برهان) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). رباعی. (غیاث اللغات). دوبیتی یعنی رباعی. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوبیتی که نام دیگرش رباعی است و از اقسام شعر است که دارای چهار مصرع است. در مصرع اول و دوم و چهارم قافیه است و در سوم لازم نیست، بعضی گویند در مصرع سوم هم باید قافیه باشد و الا همان دوبیتی و رباعی است. (فرهنگ نظام). اهل دانش ملحونات این وزن [رباعی] را ترانه نام کردند. (از المعجم فی معاییراشعار العجم) : از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید وزدلاویزی و خوبی چون ترانۀ بوطلب. فرخی. ویکی بود از ندیمان این پادشاه [امیر محمد] شعر و ترانه خوش گفتی. (تاریخ بیهقی). حکمت نتوانی شنود از ایرا ف تنه غزل نغزی و ترانه. ناصرخسرو. چون آتش خاطر مرا شاه بدید از خاک مرا بر زبر ماه کشید چون آب یکی ترانه از من بشنید چون باد یکی مرکب خاصم بخشید. امیرمعزی. - ترانه های خزانگی، مراد از ترانه های عمده و ترانه هایی که پادشاه یا امیری تصنیف کرده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، نقش، صوت. (برهان)، به اصطلاح اهل نغمه، تصنیفی است که آن سه گوشه داشته باشد هر کدام بطرزی: یکی بیتی و دیگر مدح و یکی دیگر تلا و تلالا. (برهان) (آنندراج). در موسیقی یک قسمت از چهار قسمت نوبت مرتب یعنی تألیف کامل است و آن چهار قسمت قول است و ترانه و فروداشت، نغمه. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). سرود. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) (برهان). نغمه و خوانندگی و سرود. (ناظم الاطباء). سرود و نغمه و نوعی از سرود. (غیاث اللغات). نغمه و خوانندگی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و نوا. (فرهنگ نظام). سرود و اشعار ملی و وطنی، مثال: هر مملکتی ترانه ای ملی دارد. (فرهنگ نظام). موج از تشبیهات اوست و با لفظ گفتن و زدن و بستن و سرودن و سنجیدن و بلند کردن مستعمل. (آنندراج). نوعی از اجناس سرود. (شرفنامۀ منیری) : خوانی نهادند سخت نیکو با تکلف بسیار و ندیمانش [طاهر دبیر] بیامدند و مطربان ترانه زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). بدانی چو درمانی آنجا کز آنجا نه بربط رهاند ترا، نه ترانه. ناصرخسرو. کاج صمصام را سزد بریال سوزنی را ترانه بر ره چاچ. سوزنی. جز بنده که در ترانۀ مدحت داردصفت رباب رامشگر. اثیر اخسیکتی. هر نسفته دری، دری می سفت هر ترانه، ترانه ای می گفت. نظامی. در پردۀ این ترانۀ تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ. نظامی. خیز ای رفیق خفته که صوت نشیدمان آتش فکند بر شتران از ترانه ای. اوحدی. بلندآواز شد موج ترانه مبارک باد کوس و شادیانه. محمدخان راسخ (از آنندراج). لبم به عشق نسنجد ترانۀ اظهار ولی ز اشک من این مدعا برون آمد. طالب آملی (از آنندراج). ، بمعنی دهن خوانی و طنز و خوش طبعی نیز هست. (برهان). دهن خوانی و خوش طبعی، بذله و طعنه. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) حیله وری. (برهان). حیله گری. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) (ناظم الاطباء)، بعضی این لغت را بضم اول مخفف تورانه دانند یعنی خوبان منسوب به توران. (انجمن آرا) (آنندراج)
جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه و صاحب جمال. (برهان) (ناظم الاطباء). جوان خوش صورت و صاحب کمال. (فرهنگ جهانگیری). جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). شاهدان تر و تازه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). جوان خوشگل و شاهد تر و تازه. (فرهنگ نظام). از ریشه اوستائی ’تورونه’ بمعنی خرد، تر و تازه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تر، توره و توله شود: هر نسفته دُری، دُری می سفت هر ترانه ترانه ای می گفت. نظامی. ، دوبیتی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497) (برهان) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). رباعی. (غیاث اللغات). دوبیتی یعنی رباعی. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوبیتی که نام دیگرش رباعی است و از اقسام شعر است که دارای چهار مصرع است. در مصرع اول و دوم و چهارم قافیه است و در سوم لازم نیست، بعضی گویند در مصرع سوم هم باید قافیه باشد و الا همان دوبیتی و رباعی است. (فرهنگ نظام). اهل دانش ملحونات این وزن [رباعی] را ترانه نام کردند. (از المعجم فی معاییراشعار العجم) : از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید وزدلاویزی و خوبی چون ترانۀ بوطلب. فرخی. ویکی بود از ندیمان این پادشاه [امیر محمد] شعر و ترانه خوش گفتی. (تاریخ بیهقی). حکمت نتوانی شنود از ایرا ف تنه غزل نغزی و ترانه. ناصرخسرو. چون آتش خاطر مرا شاه بدید از خاک مرا بر زبر ماه کشید چون آب یکی ترانه از من بشنید چون باد یکی مرکب خاصم بخشید. امیرمعزی. - ترانه های خزانگی، مراد از ترانه های عمده و ترانه هایی که پادشاه یا امیری تصنیف کرده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، نقش، صوت. (برهان)، به اصطلاح اهل نغمه، تصنیفی است که آن سه گوشه داشته باشد هر کدام بطرزی: یکی بیتی و دیگر مدح و یکی دیگر تلا و تلالا. (برهان) (آنندراج). در موسیقی یک قسمت از چهار قسمت نوبت مرتب یعنی تألیف کامل است و آن چهار قسمت قول است و ترانه و فروداشت، نغمه. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). سرود. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) (برهان). نغمه و خوانندگی و سرود. (ناظم الاطباء). سرود و نغمه و نوعی از سرود. (غیاث اللغات). نغمه و خوانندگی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و نوا. (فرهنگ نظام). سرود و اشعار ملی و وطنی، مثال: هر مملکتی ترانه ای ملی دارد. (فرهنگ نظام). موج از تشبیهات اوست و با لفظ گفتن و زدن و بستن و سرودن و سنجیدن و بلند کردن مستعمل. (آنندراج). نوعی از اجناس سرود. (شرفنامۀ منیری) : خوانی نهادند سخت نیکو با تکلف بسیار و ندیمانش [طاهر دبیر] بیامدند و مطربان ترانه زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). بدانی چو درمانی آنجا کز آنجا نه بربط رهاند ترا، نه ترانه. ناصرخسرو. کاج صمصام را سزد بریال سوزنی را ترانه بر ره چاچ. سوزنی. جز بنده که در ترانۀ مدحت داردصفت رباب رامشگر. اثیر اخسیکتی. هر نسفته دُری، دُری می سفت هر ترانه، ترانه ای می گفت. نظامی. در پردۀ این ترانۀ تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ. نظامی. خیز ای رفیق خفته که صوت نشیدمان آتش فکند بر شتران از ترانه ای. اوحدی. بلندآواز شد موج ترانه مبارک باد کوس و شادیانه. محمدخان راسخ (از آنندراج). لبم به عشق نسنجد ترانۀ اظهار ولی ز اشک من این مدعا برون آمد. طالب آملی (از آنندراج). ، بمعنی دهن خوانی و طنز و خوش طبعی نیز هست. (برهان). دهن خوانی و خوش طبعی، بذله و طعنه. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) حیله وری. (برهان). حیله گری. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) (ناظم الاطباء)، بعضی این لغت را بضم اول مخفف تورانه دانند یعنی خوبان منسوب به توران. (انجمن آرا) (آنندراج)
جوان خوش صورتشاهد تر و تازه و صاحب جمال، تصنیفی که سه گوشه داشته باشد، هر یک بطرزی: یکی بیتی و دیگری مدح و سوم تلا و تلالا، دو بیتی، سرود نغمه. جوان خوش صورت و شاهد و تر و تازه و صاحب جمال، نغمه، تر و تازه، دو بیتی
جوان خوش صورتشاهد تر و تازه و صاحب جمال، تصنیفی که سه گوشه داشته باشد، هر یک بطرزی: یکی بیتی و دیگری مدح و سوم تلا و تلالا، دو بیتی، سرود نغمه. جوان خوش صورت و شاهد و تر و تازه و صاحب جمال، نغمه، تر و تازه، دو بیتی