جدول جو
جدول جو

معنی ترمیق - جستجوی لغت در جدول جو

ترمیق(اِ جِ)
دایم نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترنیق. (از اقرب الموارد) : رمقه ترمیقاً و گویند رمدت المعزی فرمق رمق بالامر ای اشرب لبنها قلیلا قلیلا لانها تصنع بعد مده و رجوع به تربیق شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمدت الابل فرمق رمق ای در لبنها قبل النتاج فاشرب منه قلیلا قلیلا لانها تضع بعد مده. (از اقرب الموارد) ، کار رانیکو محکم ناکردن که کافی و پسند باشد، بهم آوردن سخن و بربستن دروغ و باطل گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ترمیق
دایم نگریستن، پیوسته نگریستن
تصویری از ترمیق
تصویر ترمیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق شمردن، نسبت حماقت به کسی دادن، کسی را احمق خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
گود کردن، کنایه از غور کردن، دوراندیشی کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنمیق
تصویر تنمیق
کتاب را با خط خوب و جلد و نقش و نگار زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
مرمت کردن، اصلاح کردن خلل یا خرابی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ جِ)
بهم آوردن سخن بر لب یا باطل گفتن و بربافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) ، سر را به روغن نیک تر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیک تر کردن طعام را به نان خورش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رشته ای که بدان گوسپندان را بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزغالگان را رسن ها ساختن که در گردن ایشان کنند. (زوزنی) (آنندراج). در ربقه استوار کردن. (المنجد). در ربقه استوار کردن سر بز یا گوسفند را. (اقرب الموارد) ، آرایش سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) : و فصاحت تلویح و براعت ترتیب... ومتانت تربیق و رزانت ترمیق... (درۀ نادره چ شهیدی ص 32) ، آماده کردن حلقه های ریسمان را برای بستن بزغاله ها. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَغْوْ)
ژرف کردن. (تاج المصادر بیهقی). ژرف گردانیدن. (زوزنی). مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به استقصا نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور اندیشیدن در کاری و غور کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عمق النظر فی الامور، بالغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احمق خواندن. (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب). نسبت حماقت به کسی دادن. (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کسی را به حمق نسبت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَءْ ءُ)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
جمع واژۀ ترقوه. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به ترائق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن خمیر را به آرد تا خمیر در دست نچسبد، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
سرود فرومایگان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مرق الرجل تمریقاً، غنی و حکی ابن الاعرابی مرق با لغنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
اصلاح کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). اصلاح کردن بنا را. (از المنجد). مرمت کردن چیزی را. (آنندراج) : رمم الحائط ترمیماً، اصلاح کرد آن دیوار را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام قدیمی مردم کی لیکیه که اصلاً از جزیره کریت بودند. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 740 و 741 ولیکیها و هی پاخیان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناسره کردن سخن را. (از المنجد). تزییف کلام. (اقرب الموارد) ، رمل بر خط پاشیدن. (از المنجد). ریگ پاشیدن نویسنده بر نوشتۀ خود تا مرکب آن خشک شود. واین از لغات مولده است. (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن تیر به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد) ، ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی شوی شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
تنک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تنک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تغلیظ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیکو کردن سخن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کنایه کردن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترقیق لفظ، ضد تفخیم آن، افساد میان قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنمیق
تصویر تنمیق
شیوایی سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریق
تصویر تمریق
سرود فرومایگان گفتن سرا پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
ژرف اندیشی درون نگری زیر بینی، مغاکیدن مغاک ساختن گود کردن، گود کردن ژرف کردن، غور کردن در امری ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی، جمع تعمیقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیق
تصویر ترقیق
نیکو کردن سخن را، تنگ گردانیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
اصلاح کردن، مرمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تار کرد تیره کردن، پالودن از واژگان دو پهلو، سستکاری، شوریده رایی، چشم دوختن، جالیگون از گیاهان جالیگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویق
تصویر ترویق
فروهشتن پالودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیق
تصویر ترهیق
تهمت کردن کسیرا به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق خواندن، بکسی نسبت حماقت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
((تَ))
ژرف اندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
((تَ))
نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
((تَ))
مرمت کردن، باسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
ژرفایش
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاحیّه، در حال ویرایش
دیکشنری اردو به فارسی