جدول جو
جدول جو

معنی ترمکچی - جستجوی لغت در جدول جو

ترمکچی
(تَ مَ)
دهی از دهستان گوی آغاج است که در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه و در 49 هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو شاهین دژ و یکهزار گزی خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قرار دارد. دره و معتدل است و 266 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بادام و نخود و کرچک است. شغل مردم آنجازراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
کسی که خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمکی
تصویر برمکی
نوعی عطر مرکب، مثلث
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
(تُپَ)
تفنگچی. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
به ترکی، کشاورز. (مؤید الفضلاء). کشاورز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن ضحاک سلمی ضریر بوغی ترمذی، حافظ مشهور، مکنی بابی عیسی. یکی از امامانی است که در علم حدیث به آنان اقتدا کنند. کتاب جامع و علل را در نهایت اتقان تصنیف کرد چنانکه بدو مثل زنند. وی شاگرد بخاری است و نزد بعضی از شیوخ او نیز تلمذ کرد. در سیزدهم رجب سال 279 هجری قمری به ترمذ درگذشت.
سمعانی گوید مرگ او در قریۀ بوغ بود بسال 275 هجری قمری نام او را در الانساب ذیل نسبت بوغی آورده است. (وفیات الاعیان). اوراست: 1- جامع صحیح یا جامع ترمذی. 2- شمائل النبویه و الخصال المصطفویه. (از معجم المطبوعات). و رجوع به تاریخ گزیده ص 760 و هدیه العارفین ص 2:19 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ)
یا ترمدی به حرکات ثلاثه و کسر سیم یا ضم آن دو قول و ذال معجمه، منسوب به شهر ترمذ که آن طرف جیحون است. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب است به ترمد که شهری است در ساحل نهر بلخ که جیحونش خوانند جمعی کثیر از علما و مشایخ و فضلا از این سرزمین ظهور کرده. (از سمعانی). از ترمذ یا ترمد:
جاجم ترمدی است لایق وقت
من در این باب دارم استادی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
بهار عجم و آنندراج بیت زیر را از سیفی شاهد این کلمه آورده اند بدون معنی کردن کلمه، و ظاهراً آوندی است شراب را:
یک ترمزی شراب که خوردم حکیم وار
آمد بجوش بحر دل و در فغان شدم
لغت نامه دهخدا
(تُ چَ / چِ)
ترکی و مانند ترک. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
ترکضاء. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
دهی است از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر و 21 هزارگزی شمال باختری برازجان و 6 هزارگزی رود خانه شاپور قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آنجا غله و تنباکو و صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دو فرسنگ و نیمی کمتر جنوب ده کهنه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
نانوا. آنکه شغل نانوایی دارد. رجوع به چرک و چرکچی باشی و چرکچی خانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمد بن ابراهیم بن مردویه بن الحسین الکرابیسی التیمکی. مکنی به ابوعبدالرحمن منسوب است به سرایی درسمرقند در راستۀ الکرابیسین که از یعقوب بن اللؤلؤی و محمد بن یوسف الکریمی و الباغندی محمد بن سلیمان و غیرهم روایت دارد و در ربیع الاول سال 321 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به تیمک که خانی است در صف کرابیسین در سمرقند. (سمعانی). رجوع به تیمک و لباب الانساب ابن اثیر ج 1 ص 89 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
منسوب به برمک، که نام پدر خالد و جد ابوعلی یحیی و دو پسرش فضل و جعفر است. (از الانساب سمعانی). واحد برامکه که قومی اند موصوف به جود و کرم. (از اقرب الموارد). کسانی که از نسل برمک باشند. منسوب به طایفۀ برمک. ج، برامکه. (ناظم الاطباء) :
جعفر صادق به قول، جعفر برمک به جود
با هنر هاشمی، با کرم برمکی.
خاقانی.
- امثال:
مگر من برمکی هستم، چرا بر من جور روا دارید؟ (امثال و حکم دهخدا).

منسوب به برمک که نام جایگاهی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
سرمحاسب. رئیس حسابداری. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شهر و بندریست در ایالت پالرم در جزیره سیسیل که 18000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ مَ)
ده کوچکی از دهستان سیرچ است که در بخش شهداد شهرستان کرمان و 54 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مالرو سیرچ به کرمان است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ مَ)
منسوب به ترکمن، ترکمانی. چون قالیچۀ ترکمنی، اسب ترکمنی و جز این ها. و رجوع به ترکمان و ترکمانی و ترکمن شود
لغت نامه دهخدا
از امرای دوران منکوقاآن است که بفرمان منکوقاآن به نوکاری امیر ارغون منصوب گشت. و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 255 و 258 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ مَ)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نزد سیمرغ جلال رفعتت
نسر طایر کمتر است از ترمتای.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
اسپ گام رو. (مؤید الفضلا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جعفر بن یحیی بن جعفر المخزومی المصری ظهیرالدین الترمنتی الشافعی که بسال 682 هجری قمری درگذشت. او راست: شرح الوسایل للغزالی فی الفروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 254)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
بازگیر. باج گیر. باربان. راه دار. مکاس. عشار. کسی که در گمرک کار میکند. کسی که متصدی امور گمرک است. و رجوع به گمرک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترتقچی
تصویر ترتقچی
ترکی اسپ گام رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمکی
تصویر برمکی
خاندان برامکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
آنکه خر را کرایه دهد خزبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی، اطواری، شهوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمرکچی
تصویر گمرکچی
باجگیر، راه دار، بازگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپکچی
تصویر تپکچی
تفنگچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
((کِ مَ))
مردم آزار، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
((خَ رَ))
آن که خر را کرایه دهد، خربنده
فرهنگ فارسی معین
مسئول تمیز نگه داشتن گلخن گرمابه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی