جدول جو
جدول جو

معنی ترمشیر - جستجوی لغت در جدول جو

ترمشیر
(تَ مَ)
گویند که دارویی است از اجزای اکسیر. (فرهنگ جهانگیری). دارویی است از اجزای اکسیر و کیمیا. (برهان) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دارویی که از آن اکسیر خالص سازند. (شرفنامۀ منیری). اقسام الکسیر (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
(پسرانه)
شیر زیبا، آنکه حکومت مقدس دارد، شهریاری مقدس، پادشاهی مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام مؤسس سلسله ساسانی اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان، ، فرزند ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
کرمی که به شکل رشتۀ بسیار باریک و به طول چند میلی متر در دستگاه گوارش و ماهیچه های خوک پیدا می شود و هرگاه انسان چنین گوشتی را که خوب پخته نشده باشد بخورد، به آن مبتلا می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمسیر
تصویر گرمسیر
منطقه ای که مردمان چادر نشین زمستان ها به آنجا کوچ می کنند، قشلاق، دارای آب و هوای گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباشیر
تصویر تباشیر
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، طباشیر، ثلج صینی، نی هندی، ثلج چینی
کنایه از سفیدی
کنایه از سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سرمشقهای طفلان مکتب. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ما اشبه خطه بتناشیر الصبیان و هی خطوطهم فی المکتب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ یِ)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تی)
دختران خویله. (منتهی الارب) (آنندراج). جاریه های رعناء. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
لغت نامه دهخدا
(تُ ؟ شی یَ)
دمشقی ازقول صاحب کتاب نزههالمشتاق این کلمه را نام یکی از قبایل ترک آورده است. و رجوع به نخبهالدهر ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
مرکب است از لفظ ارد بالفتح که به معنی خشم و قهر است یا ازلفظ ارد بضم که به معنی مانند و نظیر است. (غیاث اللغات). و معنی ترکیبی اردشیر، شیر خشمناک است. (منتهی الارب) (برهان قاطع). اسد غضبان. و این وجه اشتقاق صحیح نیست چه این کلمه در پارسی باستان ارته خشثره و در پهلوی ارتخشیره است مرکب از دو جزء: ارته (ارد، اشا) به معنی مقدس و متدین و درستکار و خشثره (شهر، شهریاری) و کلمه مرکب به معنی شهریاری مقدس و کسی که حکومت مقدس دارد، باشد و آن نام بسیاری از ایرانیان باستان است.
لغت نامه دهخدا
شمشیر، گونه ای از گوشوارک، و این نام در ارسباران بدین درخت دهند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شمشیر و گوشوارک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
از دیه های ’ساری’ است. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 163). دهی است از دهستان نوکندکا بخش مرکزی شهرستان قائم شهر، در ده هزارگزی شمال قائم شهر و 4 هزارگزی باختر شوسۀ قائم شهر به ساری. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1300 تن شیعۀ مازندرانی اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و سیاه رود تأمین میشود. محصول آن برنج، پنبه، غلات، کنف، کنجد و صیفی کاری، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
حریرۀ آرد گندم
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ شَ)
مرکز شهرستان خرمشهر، یکی از بنادر مهم ایران و نام قدیمی آن بندر محمره بوده است. این بندر که مرکز انشعابات خطوط مواصلاتی دریایی است فاصله آن تا تهران 1055 و تا آبادان 15 کیلومتر است.
مختصات جغرافیایی: خرمشهر در 48 درجه و 11 دقیقۀ طول شرقی و 30 درجه و 27 دقیقۀ عرض شمالی واقع شده و ارتفاع آن نسبت بسطح دریا در حدود 8 متر میباشد. این شهر بواسطۀ موقعیت جغرافیایی خود و اینکه بندر تجارتی است قابل توجه است، بخصوص اینکه انتهای جنوبی راه آهن سرتاسری ایران بوده و با دریای آزاد ارتباط دارد، اهمیت این شهر روزبروز رو بتزاید است. خرمشهر مطابق صورت آمار که در سال 1327 هجری شمسی تعیین شده دارای 21700 نفر سکنه بوده و بواسطۀ موقعیت خاص و نزدیک بودن به تصفیه خانه نفت آبادان مرتب بر جمعیتش افزوده میگردد. هوای شهر گرمسیر و مرطوب است و آب آشامیدنی شهر بوسیلۀ لوله کشی و تحت نظر شهرداری از رود خانه کارون تأمین می گردد ولی چون تصفیه نمیگردد از لحاظآشامیدن چندان مطبوع نیست و توأم با گل و لای میباشد. روشنایی شهر بوسیلۀ مولد برق شرکت نفت و تحت نظرشهرداری است. از خیابانهای قابل اهمیت، خیابان های پهلوی، گمرک و بنزین خانه و کوت شیخ و کهنموئی و بایندر میباشد. ادارات دولتی شهرستان در این شهر قرار دارد و ادارۀ گمرک آن قابل اهمیت است و در حدود 150 باب مغازه و دکان، 6 گاراژ و 14 مسجد بزرگ و کوچک در آن یافت میشود که مهمترین آنها مسجد جامع میباشد، و نیز 2 دبیرستان و 6 دبستان دارد. بیمارستان معروف به خنیه که بوسیلۀ آمریکائی ها در سال 1320 هجری شمسی تأسیس شده در این بندر دایر و مورد استفادۀ عموم است. ایستگاه راه آهن در شمال باختری شهر واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از تازیانه باشد. (برهان) (آنندراج). تازیانه. (ناظم الاطباء) ، دوال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. (برهان). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا گویند. (شرفنامۀ منیری). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است. (غیاث اللغات). صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام). معرب آن طباشیر است. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات). اگر قدری از آن در کوزۀ آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ. (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... (منتهی الارب ذیل کلمه طباشیر) :
در درد دل دوا ز طبیب امل مجوی
کاندر علاج اوست تباشیرش استخوان.
خاقانی.
هیچ دل گرم را شربت دنیا نساخت
زانکه تباشیر اوست بیشتری استخوان.
خاقانی.
پرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان.
خاقانی.
تا نشوی تشنه بتدبیر باش
سوخته خرمن چو تباشیر باش.
نظامی.
کعبه که سجادۀ تکبیر تست
تشنۀ جلاب تباشیر تست.
نظامی.
تنی چو شیر با شکر سرشته
تباشیرش برابر شیر هشته.
نظامی.
رجوع به طباشیر در همین لغت نامه شود، و در هر چیز که بطریق کنایه بیان کنند مراد سفیدی آن چیز است همچو تباشیر صبح که از آن روشنی اول صبح مراد باشد. (برهان). چیزهای سفید را بدان منسوب کنند چنانکه تباشیر صبح مراد روشنی صبح صادق است. (انجمن آرا) (آنندراج) : انوار نجابت... بر تباشیر روی او واضح و آثار... و اقبال در تضاعیف حرکات و سکنات او لایح. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران سال 1272 ص 156). بلکه غرۀ تباشیر لطف ذوالجلال... (جهانگشای جوینی). رجوع به تباشیر صبح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مژده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشری. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و آنرا نظیر نباشد جز تعاشیب الارض و تعاجیب الدهر و تفاطیرالنبات. (از اقرب الموارد). بشارت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اوائل صبح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). اوائل صبح که بدان مژده داده میشود گویند: ’طلعت تباشیر الصبح’. (از اقرب الموارد). روشنایی اول صبح. (شرفنامۀ منیری) (از غیاث اللغات) :
خاتون زمان بدست شبگیر
برداشت ز چهره پردۀ قیر
چشم خوش اختران فروبست
از غمزه بخندۀ تباشیر.
اثیرالدین اخسیکتی.
ز زیر پردۀ گلریز شب سوی خورشید
سحر بچشم تباشیر خنده زد یعنی.
سیف اسفرنگی.
هنگام تباشیر اسفار صباح صیاح نفیر بانگ زفیر برخاست. (جهانگشای جوینی). تا روز دیگر که سپاه سیاه پوش شب از طلایع تباشیر صباح پشت بهزیمت داده... (جهانگشای جوینی).
، اوائل هر چیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (از غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). و از آن ماده است: ’رأی الناس فی النخل التباشیر’، ای بواکیر. (اقرب الموارد) ، خلطهای روی زمین از وزیدن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طرائق علی الارض من آثار الریاح. (قطر المحیط) ، نشان ریش بر پهلوی ستور. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خرمابنان زودرس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). البواکر من النخل. (قطر المحیط) ، رونق و رنگ خرما وقت رسیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الوان النخل اول مایرطب. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
ملک اردشیر، آخرین ملوک شبانکاره که در 742 هجری قمری بحکومت رسیده و در سال 756 امیر مبارزالدین (مؤسس سلسلۀ آل مظفر) بخاک شبانکاره لشکر کشیده و شاه قطب الدین محمود پسر خود را بدفع ملک اردشیر فرستاد و او در این سال تمام خاک شبانکاره و ایگ را مسخر ساخته ملک اردشیر را منهزم کرد و سلسلۀ ملوک شبانکاره با فرار او منقرض گردید. (تاریخ مغول صص 399- 400- 420)
حسام الدوله بن نماور (نام آورد) بن بیستون. بیست و پنجمین از اسپهبدان پادوسبان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 145). و رجوع به اسپندار اردشیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) :
چو دیدش بدانگونه وی را دلیر
همیخواند ازین پس ورا اردشیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهریست به کرمان معرب به اردشیر. همان جواشیر است. (جهانگشای جوینی ج 3 ص 149). گواشیر بردسیر. و اهل کرمان آنرا گواشیر گویند. (تاج العروس) ، جای فروختن غلام و کنیز.
- برده کردن، بنده کردن. به بندگی گرفتن.
- برده گرفتن، برده کردن. اسیر گرفتن. بنده گرفتن.
- برده گشتن، اسیر شدن. بنده شدن:
برده گشتند یکسر این ضعفا
و آن دو صیاد هریکی نخاس.
ناصرخسرو.
، اسیر. (آنندراج). بردج. (منتهی الارب). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان).
- برده بردن، اسیر کردن. (آنندراج).
- برده کردن، اسارت. اسیر کردن.
، دایه. (غیاث اللغات). و نیز رجوع به بردگی شود
دهی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن سکنۀ آن 280 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمانی کردن بر جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن، لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ قِ)
دیرکرده شیر هم گویند. حصنی است در مفازه میان قم و ری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرمسیر
تصویر گرمسیر
زمینی که بالخصه بسیار گرم باشد، مقابل سردسیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چنگلک، چنگکی در راه آهن ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت میکند. این نوع ریل در راهها بسیار سرا شیب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
حربه آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند و منحنی و دمه ای برنده است، روشنایی صبح (آفتاب) (قیاس کنید با تیغ) یا شمشیر گوشتی. (گوشتین) زبان. یا شمشیر حواله (فرق) کسی کردن، شمیر بر (سر) او زدن، درختچه ای است از تیره شمشیریان جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوانست شیمشیر تقیه الراهب شجره الفهم، هل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباشیر
تصویر تباشیر
بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شیر
تصویر پر شیر
که شیر بسیار دهد: گوسفند پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناشیر
تصویر تناشیر
سرمشقهای کودکان دبستانی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کرم خوک یکی از کرمهای طفیلی که از خانواده نماتود ها که در انسان مرض تریشینوز را بوجود میاورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
کسیکه در شجاعت و قدرت و نیرومندی بی تهور وبی باک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمسیر
تصویر گرمسیر
جایی که آب و هوای آن گرم است
فرهنگ فارسی معین
((کِ رِ یِّ))
ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راه های بسیار سراشیب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
یکی از کرم های طفیلی از خانواده نماتودها که در انسان مرض تریشینوز را به وجود می آورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
ماده ای سفید رنگ که از درون نی هندی گیرند. در گذشته در طب به کار می رفت، اول صبح، اول هر چیزی، خبر خوش، مژده
فرهنگ فارسی معین