جدول جو
جدول جو

معنی ترمزاج - جستجوی لغت در جدول جو

ترمزاج
شنگول سر خوش آنکه دارای طبیعت تر و تازه است خوش مزاج، سالم تندرست
فرهنگ لغت هوشیار
ترمزاج
((تَ مَ))
خوش مزاج، سالم، تندرست
تصویری از ترمزاج
تصویر ترمزاج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترمزاجی
تصویر ترمزاجی
شنگولی سر خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمزاج
تصویر بدمزاج
ترشروئی، عبوس، تندخو، کج خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر مزاجی
تصویر تر مزاجی
کیفیت و حالت ترمزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمزدن
تصویر ترمزدن
ساکت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردمزاج
تصویر سردمزاج
بی حال، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردمزاج
تصویر سردمزاج
دارای میل جنسی کم، بی حال، سست، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندمزاج
تصویر تندمزاج
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیماج
تصویر تیماج
پوست بز که آنرا دباغی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزیج
تصویر تمزیج
دادن، بخشیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
آش سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
نوعی آش که با آرد گندم تهیه می کردند، آش سماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیماج
تصویر تیماج
پوست دباغی شدۀ بز، پرنداخ، پرانداخ، اپرنداخ، پرندخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، گوزگانی، لکا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
((تُ))
نوعی آش که با آرد گندم می پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمازج
تصویر تمازج
((تَ زُ))
آمیخته شدن، مخلوط شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیماج
تصویر تیماج
پوست بز دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رماج
تصویر رماج
بند نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تازی پارسی گشته دراج: پور کبکنجیر جرب ای دادگستری که ز تاثیر عدل تو باز و عقاب خم زند از کبک و از جرب (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
اضطراب کردن، جنبیدن آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمز
تصویر ترمز
آلتی در اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت و بعضی ماشین های دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند می کنند و یا آن را از حرکت بازمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاج
تصویر مزاج
وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاج
تصویر مزاج
آمیختن، امتزاج، سرشت و طبیعت بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمز
تصویر ترمز
((تُ مُ))
وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود
ترمز دستی: ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیله دستگیره ای آن را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاج
تصویر مزاج
((مِ))
سرشت، طبیعت، آمیختن، آمیخته شدن، قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند، مزاج صفراوی (گرم و مرطوب)، مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک)، مزاج دموی (گرم و مرطوب)، مزاج بلغمی (سرد و مرطوب)
فرهنگ فارسی معین