- ترمزاج
- شنگول سر خوش آنکه دارای طبیعت تر و تازه است خوش مزاج، سالم تندرست
معنی ترمزاج - جستجوی لغت در جدول جو
- ترمزاج ((تَ مَ))
- خوش مزاج، سالم، تندرست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شنگولی سر خوشی
ترشروئی، عبوس، تندخو، کج خلق
کیفیت و حالت ترمزاج
ساکت شدن
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
بی حال، سست
دارای میل جنسی کم، بی حال، سست، افسرده
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
تندخو، بدخو
پوست بز که آنرا دباغی کرده باشند
دادن، بخشیدن چیزی
آش سماق
نوعی آش که با آرد گندم تهیه می کردند، آش سماق
پوست دباغی شدۀ بز، پرنداخ، پرانداخ، اپرنداخ، پرندخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، گوزگانی، لکا
پوست بز دباغی شده
بند نیزه
تازی پارسی گشته دراج: پور کبکنجیر جرب ای دادگستری که ز تاثیر عدل تو باز و عقاب خم زند از کبک و از جرب (سوزنی)
اضطراب کردن، جنبیدن آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند
آلتی در اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت و بعضی ماشین های دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند می کنند و یا آن را از حرکت بازمی دارند
وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت
آمیختن، امتزاج، سرشت و طبیعت بدن
((تُ مُ))
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود
ترمز دستی: ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیله دستگیره ای آن را می کشند
ترمز دستی: ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیله دستگیره ای آن را می کشند
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
سرشت، طبیعت، آمیختن، آمیخته شدن، قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند، مزاج صفراوی (گرم و مرطوب)، مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک)، مزاج دموی (گرم و مرطوب)، مزاج بلغمی (سرد و مرطوب)