جدول جو
جدول جو

معنی ترلیک - جستجوی لغت در جدول جو

ترلیک
(تِ)
بمعنی ترلک است که قبای آستین کوتاه پیش واز باشد. (برهان). ترلک. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
معطر است دماغم ز بوی ترلیکش
ملازمم بدل و جان ز دور و نزدیکش.
نزاری (از انجمن آرا).
و رجوع به ترلک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترلک
تصویر ترلک
جامۀ آستین کوتاه، کفش، دمپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
مالک گردانیدن، دارا کردن، کسی را مالک چیزی کردن، چیزی را به ملک کسی درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَیْ یی)
میرانیدن و نیست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرغزاری است به یمن. (منتهی الارب). موضعی است در پایین یمن که در آنجا رودخانه ها و آبگیرها و باغی وجود دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوشۀ انگور که دانۀ آنرا خورده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشۀ خرما یا خوشۀ انگوری که هر چه در آن بوده خورده باشند یا چیز کمی از آن باقیمانده باشد. (از المنجد). خرمایی که بار آنرا گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشۀ خرمائی که فروفشانده شده باشد، هر چه در آن بوده. عذق یا خوشۀ خرما از نخل مثل عنقود است از انگور. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ تریکه. رجوع به تریکه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
مصغر ترک است. (سمعانی). و رجوع به تریکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پدر محسن که از محدثان است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ترک تیلی قبای ترلک پوش
آفتابی است مشتری در گوش.
ابن یمین (از آنندراج).
گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار.
از بند ترلک تو بدوزد قبای ما
(از آنندراج).
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
جامۀ پیش و از آستین کوتاه را گویند، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
بادریسه در پستان دختر پدید آمدن. (زوزنی). گرد شدن پستان دختر و گردپستان شدن دختر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) : فلک ثدی الجاریه و فلکت الجاریه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را برسان بادریسه کردن. (زوزنی) ، ستیهیدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لجاج کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، گشن خواه شدن ماده سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خون آوردن ماده سگ. (منتهی الارب). حیض شدن ماده سگ. (ذیل اقرب الموارد) ، دهان بند ساختن ازموی و پشم، شتربچه را، تا شیر نخورد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان جعفرآباد فاروج است که در بخش حومه شهرستان قوچان و24 هزارگزی شمال باختری قوچان و 3 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی قوچان به شیروان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 318 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بستن سر پستان ناقه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
اسلاک. (متن اللغه) ، داخل شدن در مکان. (از المنجد). پیچاندن رشته را بر مسلکه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
، روانگی، درسلک کشیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نیک پیراستن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لجادما علکتموها. (اقرب الموارد) ، نیکو خدمت کردن شتران را، از مال دست بستن جهت بخل و تصرف نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ملزم کردن کسی را بکاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ کوچکی است در ولایت خداوندکار از سنجاغ بروسه از کشورترکیه که تابع ’مدانیه’ است و در ساحل دریای مرمره واقع و دارای اسکله است. (از قاموس اعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درلیک
تصویر درلیک
قبای جلو باز و آستین کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریک
تصویر تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلیک
تصویر تهلیک
نیست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مالک گردانیدن کسی را بر مالی شاهی دادن شاه کردن، از آن دیگری کردن دارا کردن خداوند گردانیدن مالک گردانیدن،جمع تملیکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
((تِ لِ))
ترلیک، قبای پیش باز آستین کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
((تَ))
دارا کردن، مالک گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلیک
تصویر تلیک
کلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تنگ گلی، کاسه ی گلی، صاف، تکه یا قطعه ای از چیزی، جوانه یا شکوفه ی تازه، گردوی پوست کنده، مقدار اندک، تگرگ، رگبار
فرهنگ گویش مازندرانی
نمدهای کوچک مدور یا مستطیل شکل که به آسانی قابل جا به جا
فرهنگ گویش مازندرانی