جدول جو
جدول جو

معنی ترفاس - جستجوی لغت در جدول جو

ترفاس
(تُ)
نوعی از کمات است، و آن را هکل نیزگویند و آن رستنی باشد که از زیر خمها و جاهای نمناک روید. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قارچ و سماروغ که در جای نمناک روید. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب به فتح و ضم و کسر تا ضبط کرده و آنرا دنبلان و ریشه این کلمه رابربری میداند. و رجوع به همان کتاب ج 1 ص 145 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراس
تصویر تراس
ایوان وسیع جلو طبقات فوقانی عمارت، مهتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدایی که هنگام انداختن تیر از چلۀ کمان برآید، ترنگ، برای مثال دل سرکشان پر ز وسواس بود / همه دشت پر بانگ ترناس بود (فردوسی - لغت نامه - ترناس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفان
تصویر ترفان
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَوْ وُهْ)
رفس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به پای زدن کسی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به رسن رفاس بستن شتر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رسن که بدان سر دست شتر را به بازو بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمانی که بدان سر دست شتر را به بازوی آن بندند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
با یکدیگر راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ را)
سپرساز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). سپردوز. (مهذب الاسماء) ، خداوند سپر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). سپردار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترس شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
قسمت شمالی یونان قدیم که امروز در قسمت جنوب بلغارستان قرار دارد، و آن قسمت از تراس که اکنون در یونان واقع است ناحیه ایست که بلغارستان را از دریای مدیترانه جدا می سازد و 336700 تن سکنه دارد. نصرالله فلسفی در تاریخ قدیم فوستل دو کولانژ آرد: تراس یا تراسا و یا تراکس یکی از نواحی یونان قدیم بود که امروز بلغارستان و روملی ’؟’ از آن تشکیل یافته است. یونانیان قدیم زمانی تمام سرزمین اروپا را که در شمال یونان واقع بود تراس می گفتند. رجوع به تراکیا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به افراط خوردن. پرخوری کردن و بحد افراط چاق گردیدن. (از دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(یُ اَ تِ لِ)
حلقۀ مسدودی است که در اغلب نباتات دولپه ای در نتیجۀ فعالیت طبقه مولد در سلولهای اشعه وسطی تولید میشود و هر سال در اوایل بهار شروع به فعالیت نموده از داخل تولید چوب (هادروم) و از خارج تولید آبکش (لپتوم) میکند. (گیاه شناسی ثابتی ص 365)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شتر کلان جثه. (منتهی الارب). عظیم و کلان از شتران. (از اقرب الموارد) ، مرد فربه و سطبر. (منتهی الارب). ضخم و درشت از مردان. (از اقرب الموارد) ، شیر کلان هیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
پاره ای از ریگ، یا ریگ پاره ای که در پهلوی درخت باشد. طرفسان مثله فیهما. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری). (فرهنگ رشیدی). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچلۀ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اما درشعر فردوسی و اسدی که شاهد آورده اند سرپاس دیده شده به معنی گرز و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی) :
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه دشت پر بانگ ترناس بود.
فردوسی (فرهنگ جهانگیری).
کمان ابر و بارانش الماس بود
همه کوه پر بانگ ترناس بود.
اسدی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخفف ترزفان است که ترجمان و شخص زبان آور باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج). ترزفان و فصیح و طلیق اللسان و نطّاق و ترزبان. (ناظم الاطباء). رجوع به ترزبان و ترجمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرفاس
تصویر جرفاس
کلان شتر، درنده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدائی را گویند که هنگام تیر انداختن از چله کمان بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراس
تصویر تراس
بام، مهتابی، ایوان وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراس
تصویر تراس
((تُ))
جمع ترس. زمین سخت و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراس
تصویر تراس
((تِ))
بهارخواب، ایوان وسیع، مهتابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
((تَ))
صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گرز و شمشیر و سپر، آواز تار و تنبور، ترنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراس
تصویر تراس
ایوان
فرهنگ واژه فارسی سره
ایوان، صفه، مهتابی، بام، پشت بام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از اصوات است، برخورد دو چیز با یکدیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای افتادن جسم سنگین به زمین
فرهنگ گویش مازندرانی