جدول جو
جدول جو

معنی ترغ - جستجوی لغت در جدول جو

ترغ
اسب سرخ رنگ، کهر
تصویری از ترغ
تصویر ترغ
فرهنگ فارسی عمید
ترغ
(تَ رَ)
مخفف تراغ. آوازی که از شکستن یا افتادن چیز سخت یا بهم خوردن دو چیز سخت یا مانند آنها پیدا شود... وقتی که صدا مکرر باشد ترغ ترغ یا ترغ و تروغ می گویند و لفظ تروغ بدون ترغ استعمال نمیشود... این لفظ را با قاف (ترق) هم می نویسند که حرف عربی است لیکن صحیح همان با غین است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
ترغ
(تُ رُ)
اسبی باشد سرخ رنگ که آن را کهر خوانند. (برهان) (انجمن آرا). برهان چنین نوشته و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). اسب کمیت. (آنندراج). اسب کهر که سرخ رنگ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترغ
اسبی باشد سرخ رنگ که آنرا کهر خوانند
تصویری از ترغ
تصویر ترغ
فرهنگ لغت هوشیار
ترغ
((تُ رْیا تُ رُ))
اسب سرخ رنگ
تصویری از ترغ
تصویر ترغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
سرکش، غالب، حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغیب
تصویر ترغیب
راغب کردن، به رغبت آوردن، خواهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
ترنجیده، به هم کشیده، دردمند، عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد، ترکیده، برای مثال ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغو
تصویر ترغو
نوعی حریر سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ غِ)
نوعی از زردآلو و قیسی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و قیسی باشد به دهی از نواحی مشهد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، قسمی از خرمای خشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
طعام و شراب. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی، بمعنی نزل. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که بوقت توجه به جانب مشتاه و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی ج 1ص 170). چون چنگیزخان برسید بخدمت استقبال قیام نمودند و درخور ترغو و نزل پیش بردند. (جهانگشای جوینی). پیش آمدند و اظهار ایلی و بندگی کردند و انواع ترغوو پیش کش پیش کشیدند. (جهانگشای جوینی). عزیمت شکار فرمود. خانه صاحب یلواج بر ممر او افتاد ترغویی پیش آوردند. (جهانگشای جوینی). به دامغان نزول فرمود هیچ آفریده ای پیش نیامدند و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند، غازان خان غضب فرمود. (تاریخ غازان ص 30). بامداد بایدو، پسر خود قپچاق را با جماعتی امرابه بندگی حضرت فرستاد با آش و ترغو. (تاریخ غازان ص 71). در این چند سال هرگز دانگی زر و یک تغار و خرواری کاه و گوسفندی و یک من شراب و مرغی بزوائد و نماری و یام و ساوری و ترغو و علفه و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته و نستده اند. (تاریخ غازان ص 255). خواتین امیر ارغون و خواجه عزالدین طاهر آنجا ترغو داشتند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). سنداغو ترغو بخورد و او را پیش خود راه نداد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی) ، آذوقه و ذخیره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ غُ)
درغل. ترغله. قمری. (دزی ج 1 ص 145) ، کبوتر وحشی. (دزی ایضاً). و رجوع به ترغلّه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خشم گرفتن. (زوزنی) (آنندراج). خشم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغضب بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ترغم کسی دیگری را، انجام دادن کاری نسبت به وی که از آن اکراه داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوعی از بافتۀ ابریشمی سرخ رنگ باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صاحب سنگلاخ در ذیل تورغو آرد: حریرنفیس و بافتۀ ابریشمی را گویند... و مجازاً قماش را نامند که بر سر احکام و ارقام چسبانند... مؤلف برهان قاطع ترغو به فتح تا خوانده و فارسی تصور کرده وبمعنی حریر نازک نوشته. (سنگلاخ ص 179) : ازقماشات قلب مثل کمخا و صوف و کتان و ترغو و قیفک، امید ثبات و توقع دوام مدارید. (البسۀ نظام قاری).
گه حصیری گشادو صندل باف
گاه ترغو و قیف و لاکمخا.
نظام قاری.
چو ترغو و چون قیفک و تافته
از آنان که قلبندو وربافته.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(تُ)
بترکی، گنجشک. (مؤید الفضلا). گنجشک. (آنندراج). رجوع به ترغای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَغْ غَ / غِ)
آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیلۀ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیۀ صدای ترغ آن است. پس باید با غین نوشته شود نه قاف که اکنون معمول است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترغ و ترقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترغیبات
تصویر ترغیبات
جمع ترغیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
غالب و سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغاق
تصویر ترغاق
ترکی نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغاک
تصویر ترغاک
پاسبان و پاسداری شب شبگرد پاسدار شبانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
گرفته شده و ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغه شدن
تصویر ترغه شدن
ناگهان بغضب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغیب
تصویر ترغیب
رغبت نمودن، راغب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغیظ
تصویر ترغیظ
سست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغم
تصویر ترغم
خشم گرفتن، خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طعام و شراب نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغی
تصویر ترغی
ترکی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
((تَ رَ دِ))
به هم کشیده، دردناک شدن عضوی از بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترغو
تصویر ترغو
((تَ))
نوعی از حریر سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترغیب
تصویر ترغیب
((تَ))
به رغبت آوردن، خواهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترغیب
تصویر ترغیب
برانگیختن، انگیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترغیب کردن
تصویر ترغیب کردن
برانگیختن، وا داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترغیب کند
تصویر ترغیب کند
وا دارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترغیب کردن
تصویر ترغیب کردن
Cajole, Exhort
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صدای که از برخورد کف دست به صورت یا پس گردن کسی بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی