جدول جو
جدول جو

معنی ترع - جستجوی لغت در جدول جو

ترع
(تُ رِ)
جمع واژۀ ترعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب) ، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ترعه شود
لغت نامه دهخدا
ترع
(اِ)
انداختن خود رادر کارهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پر شدن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن ظرف. (از اقرب الموارد). پر شدن کوزه یا حوض. (از المنجد) ، شتافتن به بدی و غضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن به شر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ترع
(تَ رَ)
حوض ترع، کوز ترع، حوض پرآب. کوزۀ پرآب. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ترع
(تَ رِ)
شتابنده به بدی و خشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر و مملو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از مصدر ترع. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ترع
شتابنده به بدی و خشم، پر و مملو
تصویری از ترع
تصویر ترع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند، تنگه، کانال، در، باب، باغچه، دهانۀ جوی یا استخر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
برابر کردن خواستن بار شتر تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ/ تِ عی یَ)
ترعی ّ. رجوع به ترعی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتافتن. (زوزنی). ببدی شتافتن بکسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در قاموس بمعنی نزاع آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیلی که وادی را پر کند. (منتهی الارب) ، سیری اترع، رفتاری سخت
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب از بینی گوسپند پاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوشواردرکردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کردن. (زوزنی) (آنندراج). باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن و لرزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترجرج. (المنجد) (اقرب الموارد) : ترعدت الاّلیه، اذا ترجرجت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
پاره ای از کوهان. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، ترعیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تراعیب. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به ترعیب شود
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ)
دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعه عامر. (معجم البلدان). رجوع به ترعۀ عامر شود
لغت نامه دهخدا
(تِ عی ی)
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). ترعایه. تراعیه (ت / ت ی ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خون انداختن. به رعاف آوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برانگیختن و شتابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتابانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). از اضداد است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن میخ تا برکنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جنبانیدن انگشتان تا درد آن معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت دادن انگشتان تا ببینند آیا باکی دارد یا نه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لرزانیدن. (زوزنی).
، لرزیدن. (آنندراج). ارعاد. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در اصطلاح قاریان، مرتعش کردن صدا هنگام تلاوت قرآن کریم. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:نزد پاره ای از متأخران قاریان آن است که قاری در حین تلاوت کلام اﷲ آواز خود را بنحوی از حنجرۀ خود بیرون آورد که گویی از فرط سرما یا شدت درد صدای او مرتعش میباشد و این صفت در موقع تلاوت کلام اﷲ زشت و منهی عنها است، کذا فی الاتقان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چریدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترعت الماشیه و ارتعت ترعیاً و ارتعاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترعاب
تصویر ترعاب
ترسانیدن، ترعیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعابه
تصویر ترعابه
بسیار ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعبل
تصویر ترعبل
پاره گردیدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیش
تصویر ترعیش
لرزانیدن، ارعاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترع
تصویر تترع
بد خواهی بد یازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعد
تصویر ترعد
جنبیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعی
تصویر ترعی
چریدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
((تَ))
ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترعه
تصویر ترعه
((تُ عِ))
کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود، در، دهانه حوض یا استخر
فرهنگ فارسی معین
آبراهه، آبراه، کانال
فرهنگ واژه مترادف متضاد