جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن، در ادبیات در فن بدیع آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال و مانند این بیت، برای مثال هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عذرا (رشیدالدین وطواط)
جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن، در ادبیات در فن بدیع آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال و مانند این بیت، برای مِثال هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عَذرا (رشیدالدین وطواط)
جنبیدن یا تهدید کردن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبیدن یا لرزیدن از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). جنبیدن از خشم. (از متن اللغه). لرزیدن از شدت غضب. (از متن اللغه) : رأیته کأنه یرعد من شدهالغضب. (متن اللغه) ، حیران و سرگشته شدن در گمراهی: دعه یترمع فی طمّته، یعنی بگذار او را تا حیران و سرگشته باشد در گمراهیهای خود و یا آلوده در پیخال خویش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
جنبیدن یا تهدید کردن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبیدن یا لرزیدن از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). جنبیدن از خشم. (از متن اللغه). لرزیدن از شدت غضب. (از متن اللغه) : رأیته کأنه یرعد من شدهالغضب. (متن اللغه) ، حیران و سرگشته شدن در گمراهی: دعه یترمع فی طُمَّته، یعنی بگذار او را تا حیران و سرگشته باشد در گمراهیهای خود و یا آلوده در پیخال خویش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31). این فروع است و اصولش آن بود که ترفع شرکت یزدان بود. مولوی. پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ گشته باشد از ترفع تیزتگ. مولوی. ، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31). این فروع است و اصولش آن بود که ترفع شرکت یزدان بود. مولوی. پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ گشته باشد از ترفع تیزتگ. مولوی. ، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترجع الناقه، اشتریها بثمن اخری مثلها. (منتهی الارب) (المنجد) ، انا ﷲ و انا الیه راجعون گفتن در مصیبت. (از المنجد) ، آمد وشد کردن (آواز). (از المنجد). رجوع به ترجیع شود
فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترجع الناقه، اشتریها بثمن اخری مثلها. (منتهی الارب) (المنجد) ، انا ﷲ و انا الیه راجعون گفتن در مصیبت. (از المنجد) ، آمد وشد کردن (آواز). (از المنجد). رجوع به ترجیع شود
جواهر درنشاندن. (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). جواهردر زر نشاندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن. (ترجمان البلاغۀ رادویانی) ، به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصع الطائر عشّه بالقضبان، نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندازه کردن و یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شادمانی و خوشدلی کردن، (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و روی ّ یکسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سخن مقابلۀ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). مثال از نظم، شاعر گوید: ای مصور ز تو کمال وفا وی منور ز تو جمال صفا. اهلی شیرازی: گوهر او یافته درج شرف اختر او یافته برج شرف. در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی: امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب المله الظاهره نصاب الدوله القاهره مرجع الفحول و الاجله منبع العقول و الادله... (از آنندراج). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عجزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی: ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم. (از تعریفات جرجانی)... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هزج) : شکّرشکنست یا سخنگوی منست عنبرذقنست یا سمنبوی منست. اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید (مجتث ّ) : گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم زره نگاشته از مشک بر گل بادام. رودکی گوید (رمل) : کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا. عبدالجبار زینبی گفت (رمل) : روز بزمت نامدارا فاخته انباز باز روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان. عنصری گوید (متقارب) : بدیدار ماهی بکردار شاهی بفرهنگ پیری بدولت جوانی بفرمان قضایی بمیدان بلایی بنعمت زمینی بقدر آسمانی. بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده، قمری جرجانی گوید (هزج) : علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت کژین (؟) مشکین گزین مسکن قرین خوبان معین یزدان. عنصری گوید (هزج) : بایسته یمین دول آن قاعده ملک شایسته امین ملل آن خسرو دنیا. منجیک گفت (قریب) : نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم ناراست چو تو هیچ بزم دارا. هم منجیک گوید (مجتث) : بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآهالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3- 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود
جواهر درنشاندن. (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). جواهردر زر نشاندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن. (ترجمان البلاغۀ رادویانی) ، به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصع الطائر عشّه بالقضبان، نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندازه کردن و یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شادمانی و خوشدلی کردن، (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و رَوی ّ یکسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سخن مقابلۀ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). مثال از نظم، شاعر گوید: ای مصور ز تو کمال وفا وی منور ز تو جمال صفا. اهلی شیرازی: گوهر او یافته درج شرف اختر او یافته برج شرف. در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی: امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب المله الظاهره نصاب الدوله القاهره مرجع الفحول و الاجله منبع العقول و الادله... (از آنندراج). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عَجُزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی: ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم. (از تعریفات جرجانی)... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هَزَج) : شکّرشکنست یا سخنگوی منست عنبرذقنست یا سمنبوی منست. اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید (مُجْتَث ّ) : گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم زره نگاشته از مشک بر گل بادام. رودکی گوید (رَمَل) : کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا. عبدالجبار زینبی گفت (رمل) : روز بزمت نامدارا فاخته انبازِ باز روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان. عنصری گوید (متقارِب) : بدیدارْ ماهی بکردارْ شاهی بفرهنگ ْ پیری بدولت ْ جوانی بفرمان ْ قضایی بمیدان ْ بلایی بنعمت ْ زمینی بقدرْ آسمانی. بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده، قمری جرجانی گوید (هزج) : علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت کژین ِ (؟) مشکین گزین ِ مسکن قرین ِ خوبان معین ِ یزدان. عنصری گوید (هزج) : بایسته یمین دول آن قاعده ملک شایسته امین ملل آن خسرو دنیا. منجیک گفت (قریب) : نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم ناراست چو تو هیچ بزم دارا. هم منجیک گوید (مجتث) : بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآهالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3- 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود