جدول جو
جدول جو

معنی ترسیل - جستجوی لغت در جدول جو

ترسیل
(اِ تِ)
بسیارشیر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیاررسل گردیدن قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یعنی شیر مواشی آنان (قوم) فراوان شدن. (از متن اللغه) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ترتیل و تأنی در قرائت. رجوع به ترتیل شود، شیر دادن شتر بچگان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). شیر دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسیل
تصویر برسیل
(دخترانه)
نوعی گرد نان (نگارش کردی: بهرس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
رسم کردن، کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض افزودن سببی بر وتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آن را مرفّل می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش تلاوت کردن، سخن را آراسته و آشکار و بی تکلف کردن، هموار و پیدا خواندن، خوش آوازی و حسن کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن، شستشو کردن، مبالغه کردن در شستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فراخ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن زندگی. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دو سخن را بهم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق بین کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تر کردن باران زمین را تا به رسغ رسیدن آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تر کردن باران زمین را و آنقدرزیاد شدن که تا به رسغ چهارپا برسد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه بخط کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن. (آنندراج). مبالغۀ رسم. (زوزنی) ، نشانه کردن و نیک نوشتن. (آنندراج). نشان گذاشتن و نقش کردن. (فرهنگ نظام) ، گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد) ، گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خطوط خفیه کشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ملازمان تمغادار، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). هویدا کردن سخن. (زوزنی) (دهار). پیدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نیکو کردن تألیف کلام را و هویدا کردن آنرا بی تکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکوکردن تألیف کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشاده خواندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در عبارت زیر بمعنی بدقت فراگرفتن آمده است: طلبۀ علم روی بدان نهادند و بتحصیل و ترتیل علم مشغول شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، قرائت قرآن به ادای مخارج حروف به آهستگی و آرامیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأنق در تلاوت قرآن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، رعایت مخارج حروف و حفظ وقف ها، و گفته اند پست کردن صدا و غم انگیز کردن و با حزن قرائت کردن است. (تعریفات جرجانی) : او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا. (قرآن 73 / 4). مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. (گلستان) ، رعایت موالات حروف مرکب. (تعریفات جرجانی) ، فرستادن آیات از پی یکدیگر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از مجمل اللغه) : کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا. (قرآن 25 / 32)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
به سمها یا پایها کوفتن. (تاج المصادر بیهقی). کوبیدن اسبان زمین را به سمهای خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بمعنی رکل، یعنی با یک پای زدن بر اسب تا تاختن گیرد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تقصیر کردن، به پستی واداشتن نفس خود را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مکروه داشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مکروه و ناخوش داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه شدن چشم. (زوزنی). دردمندی نیام چشم و برچفسیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه شدن کنج چشم. (از اقرب الموارد). بهم چسبیدن پلکهای چشم. (از المنجد) ، دوال را شکافته و در آن دوال دیگر داخل کردن جهت بندش چیزی، چنانکه در مصاحف میباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اقامت کردن مرد در منزل و خارج نشدن از آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهره بستن به پا یا دست کودک جهت دفع چشم، فاسد شدن اندام و استرخاء آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفسیل
تصویر تفسیل
ناروا ساختن متاع و درهم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیغ
تصویر ترسیغ
فراخ گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیل
تصویر ترحیل
کوچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیل
تصویر ترجیل
مرغولاندن (مرغول مرغوله جعد در گیسو)
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا کردن، هویدا کردن سخن قراء قرآن بادای مخارج حروف باهستگی و آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اژدر ماهی سفره ماهی، اژدر از جنگ افزارها سلاحی که برای غرق کردن کشتی های دشمن بکار رود اژدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویل
تصویر ترویل
چرباندن چرب کردن با روغن، آبدادن پیش از رسیدن به زن، چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفیل
تصویر ترفیل
پر کردن چاه را از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترطیل
تصویر ترطیل
چرب کردن موی به روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
نشانه کردن و نیک نوشتن، نقش کردن، جامه را مخطط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیل
تصویر تاسیل
تیز کردن سر چیزی، دراز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیع
تصویر ترسیع
تباه شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترذیل
تصویر ترذیل
پست شمردن خوار داشتن ناکس داشتن فرومایه شمردن،جمع ترذیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیل
تصویر تبسیل
مکروه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیل
تصویر تعسیل
انگبین ساختن، انگبینی کردن (انگبین عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیل
تصویر توسیل
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
((تَ))
حسن کلام، قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترذیل
تصویر ترذیل
((تَ))
پست شمردن، خوار داشتن، جمع ترذیلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
((تَ))
نشان گذاشتن، رسم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
((تَ))
غسل دادن
فرهنگ فارسی معین