جدول جو
جدول جو

معنی ترسیغ - جستجوی لغت در جدول جو

ترسیغ
(اِ تِ)
فراخ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن زندگی. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دو سخن را بهم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق بین کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تر کردن باران زمین را تا به رسغ رسیدن آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تر کردن باران زمین را و آنقدرزیاد شدن که تا به رسغ چهارپا برسد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ترسیغ
فراخ گردانیدن
تصویری از ترسیغ
تصویر ترسیغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
رسم کردن، کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
فراخ از هر چیزی، طعام رسیغ، طعام بسیار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
بهم آوردن سخن بر لب یا باطل گفتن و بربافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) ، سر را به روغن نیک تر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیک تر کردن طعام را به نان خورش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
تر گردیدن ترید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تر گردیدن ترید به نان خورش. (از اقرب الموارد). تروغ. (اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسا. مؤلف انجمن آرا آرد: بعضی لغات را که مختوم به الف است اماله نموده با قوافی یایی قافیه کرده اند و بالعکس چنانکه بنت کعب رابعۀ قزداری که از متقدمین شعرا و معاصر رودکی بخارایی است ترسا را ترسی ساخته و با مأوی و مانی قافیه کرده چنانکه گوید:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
زمین رنگ ارتنگ مانی گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت.
(از انجمن آرا) (از آنندراج).
و رجوع به ترسا شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ رَ سی ی)
منسوب به ترّسه. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد و ترّسه شود
لغت نامه دهخدا
عبداللطیف بن ابی طاهر احمد بن محمد بن هبه الله الهاشمی الصوفی بغدادی، معروف به ترسی. پس از سال 615 هجری قمری در اشبیلیه درگذشت. از تصانیف اوست: 1- الدلیل فی الطریق من اقاویل اهل التحقیق. 2- نزهه الناظر فی مناقب الشیخ عبدالقادر گیلانی. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 614)
از رجال سیاسی و دولتی فرانسه بود که در سال 1665 میلادی در پاریس متولد شد و در جنگ جانشینی اسپانیا و قرارداد با اتریش موقع خاصی بدست آورد. به سال 1746 درگذشت
شیخ عبدالرحیم الترسی قادری. از خلفای اشرف زادۀرومی است که به سال 916 هجری قمری درگذشت. او راست دیوان الالهیات ترکی. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 563)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَعْ عُ)
نرم و فروهشته گردیدن بن دندان. رجوع به تنسیع شود، بار برزدن درخت از بن سپس بریدن، شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
تر کردن ترید را بروغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
چرب کردن لقمه. (تاج المصادر بیهقی). نیک تر کردن ترید را به روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به ترویع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه شدن چشم. (زوزنی). دردمندی نیام چشم و برچفسیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه شدن کنج چشم. (از اقرب الموارد). بهم چسبیدن پلکهای چشم. (از المنجد) ، دوال را شکافته و در آن دوال دیگر داخل کردن جهت بندش چیزی، چنانکه در مصاحف میباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اقامت کردن مرد در منزل و خارج نشدن از آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهره بستن به پا یا دست کودک جهت دفع چشم، فاسد شدن اندام و استرخاء آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیارشیر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیاررسل گردیدن قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یعنی شیر مواشی آنان (قوم) فراوان شدن. (از متن اللغه) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ترتیل و تأنی در قرائت. رجوع به ترتیل شود، شیر دادن شتر بچگان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). شیر دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه بخط کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن. (آنندراج). مبالغۀ رسم. (زوزنی) ، نشانه کردن و نیک نوشتن. (آنندراج). نشان گذاشتن و نقش کردن. (فرهنگ نظام) ، گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد) ، گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خطوط خفیه کشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ملازمان تمغادار، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسیغ
تصویر رسیغ
فراخ، خوراک بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسی
تصویر ترسی
سپرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیع
تصویر ترسیع
تباه شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
نشانه کردن و نیک نوشتن، نقش کردن، جامه را مخطط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیغ
تصویر ترنیغ
سر جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
((تَ))
نشان گذاشتن، رسم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن، کشیدن، رسم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاومیش ماده ی سه ساله
فرهنگ گویش مازندرانی