جدول جو
جدول جو

معنی ترثین - جستجوی لغت در جدول جو

ترثین
(اِ تِ)
نیک باریدن باران و تر کردن زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). شدد للمبالغه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ترثین
بارش نیک باران نیک
تصویری از ترثین
تصویر ترثین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

علامت صفت عالی که در آخر بعضی کلمات درمی آید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسان یا چیزهای دیگر می رساند مثلاً بهترین، خوب ترین، داناترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقین
تصویر ترقین
زینت دادن کتاب با رنگ های زیبا، نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب، نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات، خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مزید مؤخر تفضیلی تر + ین نسبت، علامت صفت عالی. پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین. به + ترین = بهترین. بزرگ + ترین = بزرگ ترین:
از عباد ملک العرش نکو کارترین
خوشخویی، خوش سخنی، خوش منشی، خوش حسبی.
منوچهری.
چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی.
(از سندبادنامه ص 234).
تازه ترین سنبل صحرای ناز
خاصه ترین گوهر دریای راز.
نظامی.
مبارکتر شب و خرمترین روز
که دوشم قدر بود، امروز نوروز.
سعدی.
و رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طلا کردن روی را به غمره که نوعی از طلا است که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن روی را به غمره. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستودن میت را و گریستن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به ترثیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
به بانگ آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به جرست آوردن کمان و جز آن. (زوزنی). به بانگ آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پریدن و بشتاب فرودآمدن مرغ جای جای متقارب. (منتهی الارب). پریدن مرغ و بشتاب فرودآمدن جای جای نزدیک بهم. (ناظم الاطباء) ، آشیان گرفتن مرغ در درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دود برآوردن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بوی دود دادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخور دادن جامه را. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و برانگیختن تباهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن تخلیط و برانگیختن فساد در میان قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیره شدن به شناخت چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصن لی هذا النجر، ای حققه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیه آکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستودن میت را و گریستن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترثی شود
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
آرامیده گردانیدن. (آنندراج) ، تعظیم و تفخیم. (از متن اللغه). باوقار گردانیدن و محجوب نمودن و قابل احترام کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
قضائی است میان قره طاغ و دالماسی. زمینهای آن سنگستان است و 2000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه را بن آستین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ردن ساختن برای پیراهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد). تریز ساختن برای پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تریزکاری (تریز ردن) تریز به دو سه گوشه یا سه بری (مثلث) گویند که پایین دامن یا بن آستین دوخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزین
تصویر ترزین
آرامیده گردانیدن، با وقار و محجوب نمودن و قابل احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترین
تصویر ترین
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصین
تصویر ترصین
چیرگی در شناخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقین
تصویر ترقین
خضاب کردن ریش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترثیه
تصویر ترثیه
موییدن گریستن بر مرده
فرهنگ لغت هوشیار
نی میان پر که در حصیربافی از آن استفاده می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
ته چین –پلوی ته چین
فرهنگ گویش مازندرانی