مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید برای مثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بود دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
مَکر، حیلِه، فَریب، شِکیل، اِشکیل، رَوَغان، اِحتیال، غَدر، گُربِه شانِی، دِلام، شَید، تُنبُل، حُقِّه، دَستان، گول، چارِه، دَغَلی، تَزویر، قَلّاشی، نارُو، خُدعِه، کَلَک، خاتولِه، ریوْ، نِیرَنگ، سَتاوِه، دُویل، تَرب، کَید برای مِثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بُوَد دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مِثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند. کسائی. مر مرا ای دروغگوی سترگ تالواسه گرفت از این ترفند. خفاف. یکی مهره باز است گیتی که دیو ندارد به ترفند او هیچ تیو. عنصری. مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرم دار اکنون از این ترفند چند. ناصرخسرو. چون خود نکنی چنانکه گویی پند توبود دروغ و ترفند. ناصرخسرو. نخستین پند خود گیر از دل خویش وگرنه نیست پندت جز که ترفند. ناصرخسرو. گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی. ناصرخسرو. پس چه کفارت این چه کفر بود یا چه بیهوده باشد و ترفند؟ انوری (از شرفنامۀ منیری). به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : با هنر او همه هنرها یافه با سخن او همه سخنها ترفند. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. امیر معزی. نزد من قبله دوست، عقل و وفاست هرچه زین بگذری همه ترفند. سنایی. جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته. سوزنی. بشعرترفند از ترف بودم و رخبین به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم. سوزنی. به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. نبود در کلام تو جز عدل نرود بر زبان تو ترفند. فخری. ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند. کسائی. مر مرا ای دروغگوی سترگ تالواسه گرفت از این ترفند. خفاف. یکی مهره باز است گیتی که دیو ندارد به ترفند او هیچ تیو. عنصری. مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرم دار اکنون از این ترفند چند. ناصرخسرو. چون خود نکنی چنانکه گویی پند توبود دروغ و ترفند. ناصرخسرو. نخستین پند خود گیر از دل خویش وگرنه نیست پندت جز که ترفند. ناصرخسرو. گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی. ناصرخسرو. پس چه کفارت این چه کفر بود یا چه بیهوده باشد و ترفند؟ انوری (از شرفنامۀ منیری). به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : با هنر او همه هنرها یافه با سخن او همه سخنها ترفند. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. امیر معزی. نزد من قبله دوست، عقل و وفاست هرچه زین بگذری همه ترفند. سنایی. جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته. سوزنی. بشعرترفند از ترف بودم و رخبین به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم. سوزنی. به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. نبود در کلام تو جز عدل نرود بر زبان تو ترفند. فخری. ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) : طبع پسر مسعود از گفتن ترقند چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود. سوزنی (از لسان العجم ایضاً). ، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) : طبع پسر مسعود از گفتن ترقند چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود. سوزنی (از لسان العجم ایضاً). ، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
دهی از بخش سرباز است که در شهرستان ایرانشهر و 30 هزارگزی خاور سرباز، بر کنار راه مالرو سرباز به آبشار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش سرباز است که در شهرستان ایرانشهر و 30 هزارگزی خاور سرباز، بر کنار راه مالرو سرباز به آبشار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مرغکی است کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده که او را در عربی صعوه خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک نیز گویند. ترترک نیز نوشته اند همانا مصحف است. (انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک و ترندر (ت / ت ر) مرغی است کوچک که بعربی صعوه و در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند. (فرهنگ رشیدی) تمّره یا ابن تمره که مرغی است کوچکتر از گنجشک. (منتهی الارب). ترندر. (متمم برهان). مرغی است که آنرا فرجان گویند و از گنجشک خردتر است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف) : لاف دعوی چه کند سرور هند پیش شاهین چه زند بال ترند. میرنظمی (شعوری ایضاً). در نوا نال و در ترانه ترند. (از انجمن آرا). - امثال: ترند هفت بچه میگذارد یکی بلبل است. ، بعضی گفته اند نوعی از وطواط است که بعربی وصع گویند. (برهان). بعضی گویند وطواط است. (از انجمن آراء) (آنندراج)، بمعنی گفته اند قسمی است از پرستو و به عربی وصع خوانند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به ترندر و ترندک و ترترک شود
مرغکی است کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده که او را در عربی صعوه خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک نیز گویند. ترترک نیز نوشته اند همانا مصحف است. (انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک و ترندر (ت َ / ت ِ رِ) مرغی است کوچک که بعربی صعوه و در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند. (فرهنگ رشیدی) تُمَّرَه یا ابن تمره که مرغی است کوچکتر از گنجشک. (منتهی الارب). ترندر. (متمم برهان). مرغی است که آنرا فرجان گویند و از گنجشک خردتر است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف) : لاف دعوی چه کند سرور هند پیش شاهین چه زند بال ترند. میرنظمی (شعوری ایضاً). در نوا نال و در ترانه ترند. (از انجمن آرا). - امثال: ترند هفت بچه میگذارد یکی بلبل است. ، بعضی گفته اند نوعی از وطواط است که بعربی وصع گویند. (برهان). بعضی گویند وطواط است. (از انجمن آراء) (آنندراج)، بمعنی گفته اند قسمی است از پرستو و به عربی وصع خوانند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به ترندر و ترندک و ترترک شود