جدول جو
جدول جو

معنی تراوش - جستجوی لغت در جدول جو

تراوش
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
فرهنگ فارسی عمید
تراوش
(تَ وِ)
تراویدن. (ناظم الاطباء). چکیدن. با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج) ، ترشح و تقطیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش کردن و تراوش نمودن شود
لغت نامه دهخدا
تراوش
چکیدن، ترشح و تقطیر
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تراوش
((تَ وُ))
ترشح، چکه
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
فرهنگ فارسی معین
تراوش
ترشح
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تراوش
تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر، تراویدن، حاصل، نتیجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راوش
تصویر راوش
(دخترانه)
مصحف زاوش، نام ستاره مشتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تراش
تصویر تراش
تراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای تراشنده مثلاً چوب تراش، ریش تراش، سنگ تراش، قلم تراش، تراشیدن مثلاً تراش فلزات، مدادتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترابش
تصویر ترابش
تراوش، ترشح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
تراوش، تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
بزبان ترکی جغتائی صدای پا را گویند و با دو واو (تاووش) هم گویند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 279). صدا و آواز پا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاووش شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
بنوبت کاری را کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهر دو دست بخشش کردن، یقال: یداه تتراوحان بالمعروف، یعنی گاهی از این دست می بخشد و گاهی از آن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
همدیگر کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصارع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دستان آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخادع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
تراوض در کالا، اختلاف و خصومت در آن. (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری، تجاذب و کشمکش در آن، و آن چنانست که بین دو معامله گر در امر فزونی و کمی جاری میشود. (المنجد). تجاذب در بیع بزیادی و نقصان. (متن اللغه) ، تناظرگروهی در کاری. (المنجد) ، مشق تعلیم وتربیت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
از مردم تراکیه: مردمان تراکیه اسامی مختلف دارند و باستثنای گت ها و تراوس و تراکیهاکه بالاتر از کرس تن یانها سکنی گزیده اند باقی مردمان تراکیه همه دارای یک نوع عادات و اخلاق می باشند... اخلاق تراوس ها مانند اخلاق تراکیها است باستثنای این دو مورد: وقتی که طفلی بدنیا می آید دور او جمع شده نوحه خوانی کرده یک بیک مشقات و بلیاتی را که در این دنیا باید تحمل کند می گویند و تأسف از زادن او می کنند، بعکس، وقتی که کسی می میرد شادی می کنند از این که متوفی از چه بلیاتی رسته و حالا در چه احوال خوشی است. (ایران باستان ج 1 ص 619). رجوع به تراس و تراکیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
درآمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط قوم. (از متن اللغه). تهاوش. (اقرب الموارد) (المنجد). صاغانی گوید: که تشاوش مانند تشوش است و ابومنصور گوید آنرا در عرب اصلی نیست و از کلام مولدین است و اصل آن تهویش است بمعنی تخلیط و جوهری گوید تشویش تخلیط است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش و تشویش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراوش کننده، چون: پرده های تراوا و پرده های نیم تراوا. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 49- 50 شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وُ)
پیر. ژنرال فرانسوی که بسال 1767 میلادی در پولینی متولد شد و در جنگ وانده معروف گشت و در سال 1836 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
جمع واژۀ تهواش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تهواش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
دست ناویدن، فرا گرفتن چیزی را و باز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تناول چیزی. (از اقرب الموارد) : و قالوا امنا به و انی لهم التناوش من مکان بعید. (قرآن کریم 34 / 52). ای انی لهم تناول الایمان فی الاخره و قد کفروا به فی الدنیا و لک ان تهمزالوا و کما یقال اقّتت و وقتت و قری ٔ بهما جمیعا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درآمدن بعض قوم در بعض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیزه بیکدیگرانداختن. (از اقرب الموارد). رجوع به تناؤش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چرخ روغن گیری را گویند. (برهان) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
تراوش. در فرهنگها ضبط نشده ولی در زبانها هست. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید دستگردی ص 36) :
تکش با تلاوش درآویخته
چنین رودی از هر دو انگیخته.
نظامی (اقبالنامۀ چ وحید ص 180).
رجوع به تلاوشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحاوش بر کسی، در میان گرفتن وی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دَکُ نَنْ دَ / دِ)
از ’ب وش’، با هم فراگرفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تناوش. (قطر المحیط). با هم درآمیختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهاوش
تصویر تهاوش
آمیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناوش
تصویر تناوش
فرا گرفتن، باز گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
عمل تراویدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاوش
تصویر تشاوش
در همی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشش
تصویر تراشش
صورت حکاکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراوغ
تصویر تراوغ
با همدیگر کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراش
تصویر تراش
طمع و توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکش
تصویر تراکش
انفجار
فرهنگ واژه فارسی سره