با هم نوبت کردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). با هم به تناوب برداشتن آب. (از اقرب الموارد) : ترافضواالماء، اذا تناوبوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
با هم نوبت کردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). با هم به تناوب برداشتن آب. (از اقرب الموارد) : ترافضواالماء، اذا تناوبوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بهم چیزی برداشتن. (زوزنی) (آنندراج) (المنجد). بلند کردن چیزی را بواسطۀ اتفاق در جهد و کوشش دو نفر. (ناظم الاطباء) ، با هم عرض کردن چیزی را پیش حاکم. (آنندراج). رجوع مدعی و مدعی علیه به قاضی مرضی ّالطرفین. (از ناظم الاطباء). قصه برداشتن خصمین بداور. (المنجد). ترافعا الی الحاکم، تحاکما. (اقرب الموارد)
بهم چیزی برداشتن. (زوزنی) (آنندراج) (المنجد). بلند کردن چیزی را بواسطۀ اتفاق در جهد و کوشش دو نفر. (ناظم الاطباء) ، با هم عرض کردن چیزی را پیش حاکم. (آنندراج). رجوع مدعی و مدعی علیه به قاضی مَرْضی ّالطرفین. (از ناظم الاطباء). قصه برداشتن خصمین بداور. (المنجد). ترافعا الی الحاکم، تحاکما. (اقرب الموارد)
با یکدیگر راضی شدن، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، خشنودی و رضامندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود
با یکدیگر راضی شدن، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، خشنودی و رضامندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود
تراوض در کالا، اختلاف و خصومت در آن. (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری، تجاذب و کشمکش در آن، و آن چنانست که بین دو معامله گر در امر فزونی و کمی جاری میشود. (المنجد). تجاذب در بیع بزیادی و نقصان. (متن اللغه) ، تناظرگروهی در کاری. (المنجد) ، مشق تعلیم وتربیت. (ناظم الاطباء).
تراوض در کالا، اختلاف و خصومت در آن. (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری، تجاذب و کشمکش در آن، و آن چنانست که بین دو معامله گر در امر فزونی و کمی جاری میشود. (المنجد). تجاذب در بیع بزیادی و نقصان. (متن اللغه) ، تناظرگروهی در کاری. (المنجد) ، مشق تعلیم وتربیت. (ناظم الاطباء).
همراهی کردن. (زوزنی) (دهار) (آنندراج). بهم یار بودن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). همدیگر همراه شدن در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح، گفتن شعر است بر وجهی که هر مصرع او را با مصرع بیتی از آن شعر که منضم سازند معنی تمام و قافیه در ردیف مستقل باشد. (آنندراج). نزد شعرا عبارتست از انشاء شعر بر وجهی که اگر هر مصراع اول را با مصراع دیگر ضم کنند بیتی مستقیم باشد از همان شعر و در لفظ و معنی و قافیه هیچ خلل نیفتد. (مجمع الصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون). مانند: دجله صفت دو چشم خونین من است آتشکده وصف دل غمگین من است جانم تف و تب بستر و بالین من است غرقه شدن و سوختن آیین من است. امیر معزی (از آنندراج). از زلف برون کنی اگر تاب شوم بر لب ننهی اگر می ناب شوم در چشم نیاوری اگر خواب شوم از دست بریزیم اگر آب شوم. _ (l50k) _ (از کشاف اصطلاحات الفنون)
همراهی کردن. (زوزنی) (دهار) (آنندراج). بهم یار بودن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). همدیگر همراه شدن در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح، گفتن شعر است بر وجهی که هر مصرع او را با مصرع بیتی از آن شعر که منضم سازند معنی تمام و قافیه در ردیف مستقل باشد. (آنندراج). نزد شعرا عبارتست از انشاء شعر بر وجهی که اگر هر مصراع اول را با مصراع دیگر ضم کنند بیتی مستقیم باشد از همان شعر و در لفظ و معنی و قافیه هیچ خلل نیفتد. (مجمع الصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون). مانند: دجله صفت دو چشم خونین من است آتشکده وصف دل غمگین من است جانم تف و تب بستر و بالین من است غرقه شدن و سوختن آیین من است. امیر معزی (از آنندراج). از زلف برون کنی اگر تاب شوم بر لب ننهی اگر می ناب شوم در چشم نیاوری اگر خواب شوم از دست بریزیم اگر آب شوم. _ (l50k) _ (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تارک و ماننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). ترک کننده چیزی. (ناظم الاطباء). ترک کننده. (فرهنگ نظام) : من ترا اندر دو عالم حافظم طاغیان را از حدیثت رافضم. مولوی. ، اندازنده آنکه می اندازد: رفض الشی ٔ، انداخت آن چیز را. ج، رافضون، رفضه، و رفّاض. (از المنجد). مرد سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذا بالحجاریااعلقن طنت بمیثاء لا یألوک رافضها صخراً. باهلی (از منتهی الارب). ، شتر بچرا شده با راعی. (ناظم الاطباء)
تارک و ماننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). ترک کننده چیزی. (ناظم الاطباء). ترک کننده. (فرهنگ نظام) : من ترا اندر دو عالم حافظم طاغیان را از حدیثت رافضم. مولوی. ، اندازنده آنکه می اندازد: رفض الشی ٔ، انداخت آن چیز را. ج، رافضون، رَفَضَه، و رُفّاض. (از المنجد). مرد سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذا بالحجاریااعلقن طنت بمیثاء لا یألوک رافضها صخراً. باهلی (از منتهی الارب). ، شتر بچرا شده با راعی. (ناظم الاطباء)