جدول جو
جدول جو

معنی تراجمه - جستجوی لغت در جدول جو

تراجمه
(تَ جِ مَ)
تراجم. جمع واژۀ ترجمان و ترجمان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراجم
تصویر تراجم
ترجمه ها، شرح های احوال، جمع واژۀ ترجمان و ترجمان، جمع واژۀ ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
نقل مطلبی از زبانی به زبان دیگر، جمع تراجم، ذکر سیرت، اخلاق و نسب کسی، شرح احوال
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کِ مِ)
یکی از دهستان های 9گانه بخش کنگان، در شهرستان بوشهر است که از جنوب به دهستان حومه گاوبندی و از شمال به دهستان علامرودشت و از خاوربه دهستان بیرم و از باختر به دهستان آل حرم و ثلاث محدود است. این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن گرم است. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آن عبارتست از غلات، خرما، تنباکو و پیاز. شغل اهالی زراعت است و از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7200 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: لامرد، که مرکز دهستان است، زنگنه، تل خندق، تراکمۀ بالا و تراکمۀ پائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ / جُ مَ / مِ)
بیان کلامی از زبانی بزبان دیگر. (ناظم الاطباء) : فرمانها بخواسته و فرونگریسته و ترجمه های آن راست کرده... بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). امیر خواجه بونصر را آواز داد پیش تخت شد و نامه بستد... و خریطه بگشاد ونامه بخواند، چون بپایان آمد امیر گفت ترجمه اش بخوان تا همگان را مقرر گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). نسخت بیعت و سوگندنامه را استادم پارسی کرده بود ترجمه ای راست چون دیبا. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 295).
- ترجمه آزاد، آن است که مترجم معنی را در نظر گیرد و بیان کند و از ترجمه کلمه بکلمه چشم پوشد و نیز اگر نقصی بیند رفع و اگر فضولی یابد حذف کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، سرگذشت. تاریخ حیات کسی. کارنامه. شرح حال کسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام گذاری. تسمیه. نامیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رمز. معما: حکیم (ارسطو) نامه ای بخط خویش به ترجمه ای که میان او و اسکندر بود بنوشت، چنانکه هیچکس نتوانستی خواندن، الا شاه و حکیم. (اسکندرنامۀ قدیم نسخۀ سعید نفیسی)، (اصطلاح بیان) در اصطلاح بلغاء عبارت از آن است که معنی بیت عربی را به فارسی نظم کنند، یا بالعکس. یعنی بیت پارسی را به تازی نظم کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). این صنعت چنان باشد که شاعر معنی بیت تازی را بپارسی نظم کند یا پارسی را بتازی، مثالش ناصرخسرو گوید:
کردم بسی ملامت مر دهر خویش را
بر فعل بد ولیک ملامت نداشت سود
دارد زمانه تنگ دل من ز دانشش
خرم دلا که دانشش اندر میان نبود
و ترجمه این مراست بتازی:
عذلت زمانی مده فی فعاله
ولکن زمانی لیس یردعه العدل
یضیّق صدری الدهر بغضاً لفضله
فطوبی لصدر لیس فی ضمنه فضل.
قاضی یحیی بن صاعد گوید از شعر تازی:
اقول کما یقول حمار سوء
و قد ساموه حملاً لایطیق
سأصبر و الامور لها اتساع
کما ان الامور لها مضیق
فاما ان اموت او المکاری
و اما ینتهی هذا الطریق
و ترجمه این مراست بپارسی:
من همان گویم کآن لاشه خرک
گفت و می کند بسختی جانی
چه کنم بار کشم راه برم
که مرا نیست جز این درمانی
یا بمیرم من یا خربنده
یا بود راه مرا پایانی.
وطواط (حدایق السحر فی دقایق الشعر ص 69).
و رجوع به مترجم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ مَ / مِ)
جمع واژۀ ترکمان. (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نبرد کردن با کسی در سخن و در شتاب روی، یا عام است. (از منتهی الارب). مناضله. (متن اللغه) ، سخت مبالغه کردن در مفاخرت در حرب جای. (از منتهی الارب) : راجم فی الحرب والکلام، بالغ باشد مساجله فی کل منهما. (متن اللغه). در کلام و دویدن و جنگ با مساحله و تفاخر بر دیگری غلبه کردن. (از اقرب الموارد) ، سنگ به طرف یکدیگر پرتاب کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به رجم شود
لغت نامه دهخدا
نورند پچوه همسیراز بر گردان تفسیر کردن زبانی را بزبان دیگر گزاردن گزارش کردن گردانیدناز زبانی بزبان دیگر نقل کردن، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخصی، گزارش، جمع تراجم. یا ترجمه احوال. شرح احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
جمع ترجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
((تَ جَ یا جُ مِ))
روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جِ))
جمع ترجمه، گزارش ها، شرح حال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جُ))
به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
برگردانی، برگردان، ترزبانی، ترگویه، نورند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
ترجمةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Translation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
번역
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻訳
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
ترجمہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tafsiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
অনুবাদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
अनुवाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
תַרגוּם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traducción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
terjemahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
การแปล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
vertaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tradução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tłumaczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
переклад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Übersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
перевод
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻译
دیکشنری فارسی به چینی