ابزاری که به وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می کنند و آن عبارت از یک لولۀ شیشه ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می رود، در بانکداری مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب، زردوزی جامه، پارچۀ ابریشمی، نقش و نگار پارچه، زینت، آرایش تراز کردن: معلوم کردن پستی و بلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز، هموار ساختن و برابر کردن پستی و بلندی سطح زمین یا چیز دیگر
ابزاری که به وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می کنند و آن عبارت از یک لولۀ شیشه ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می رود، در بانکداری مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب، زردوزی جامه، پارچۀ ابریشمی، نقش و نگار پارچه، زینت، آرایش تراز کردن: معلوم کردن پستی و بلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز، هموار ساختن و برابر کردن پستی و بلندی سطح زمین یا چیز دیگر
مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز: هیچ شه را چنین وزیر نبود مملکت دار و کار ملک تراز. فرخی. - درع تراز، سازندۀ درع و جوشن: ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد ودرع تراز. قطران (از انجمن آرا). - سپاه تراز، سپاهسالار. نگهدارنده و سازمان دهنده سپاه. فرمانده سپاه و لشکر: ندیده هیچ حصاری چو تو حصارگشای ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه تراز. قطران. - نقش تراز، سازندۀ نقش و نگار. نقاش: چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان چو بت گران تراز این چراست نقش تراز؟ قطران (از انجمن آرا)
مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز: هیچ شه را چنین وزیر نبود مملکت دار و کار ملک تراز. فرخی. - درع تراز، سازندۀ درع و جوشن: ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد ودرع تراز. قطران (از انجمن آرا). - سپاه تراز، سپاهسالار. نگهدارنده و سازمان دهنده سپاه. فرمانده سپاه و لشکر: ندیده هیچ حصاری چو تو حصارگشای ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه تراز. قطران. - نقش تراز، سازندۀ نقش و نگار. نقاش: چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان چو بت گران تراز این چراست نقش تراز؟ قطران (از انجمن آرا)
جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از منتهی الارب). ج ترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج). جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ تُرْجُمان و تَرْجَمان و تَرْجَمه. (از منتهی الارب). ج ِترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج). جَمعِ واژۀ تُرْجُمان و تَرْجَمان و تَرْجَمه. (از ناظم الاطباء)
رشتۀ ریسمان خام. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). رشتۀ ریسمان خام و تار ابریشم. (انجمن آرا) (آنندراج). ابریشم خام. (ناظم الاطباء) : به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز. منوچهری. بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین ره دین راستر است ای پسر از تار تراز. ناصرخسرو. ورجوع به تار تراز شود، جمال و زیبائی. (ناظم الاطباء). علم جامه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). بمعنی علم و جامه خصوصاً. (انجمن آرا) (آنندراج). نقوش جامه. (غیاث اللغات) : تراز زرین بر جامۀ ملوک بود که ماند او را زرین تراز بر دیوار. عنصری (از انجمن آرا). ، بمناسبت علم جامه، مطلق زینت و آرایش را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). زینت و آرایش عموماً. (انجمن آرا) (آنندراج). مجازاً، زینت و آرایش. (غیاث اللغات). زینت و آرایش. (ناظم الاطباء) : غزلی خوان چو حله ای که بود نام خسرو برو بجای تراز. فرخی. ، سجاف جامه و طراز آستین و گریبان و زینتی است که قبل از این می کردند. رجوع به طراز شود، درخت صنوبر. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) ، مرحوم دهخدا در این بیت، برابری و تعادل معنی کرده اند: کرد از گل تراز را پاسنگ تا شکر بدهدش برابر سنگ. سنائی. - هم تراز، برابر. همشأن. دو کس که در مقام و منزلت یا قدرت و قوت برابر باشند، همپایه و هم قوت. رجوع به ترازو (هم ترازو) ، و بهمه معانی رجوع به طراز شود
رشتۀ ریسمان خام. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). رشتۀ ریسمان خام و تار ابریشم. (انجمن آرا) (آنندراج). ابریشم خام. (ناظم الاطباء) : به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز. منوچهری. بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین ره دین راستر است ای پسر از تار تراز. ناصرخسرو. ورجوع به تار تراز شود، جمال و زیبائی. (ناظم الاطباء). علم جامه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). بمعنی علم و جامه خصوصاً. (انجمن آرا) (آنندراج). نقوش جامه. (غیاث اللغات) : تراز زرین بر جامۀ ملوک بود که ماند او را زرین تراز بر دیوار. عنصری (از انجمن آرا). ، بمناسبت عَلَم جامه، مطلق زینت و آرایش را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). زینت و آرایش عموماً. (انجمن آرا) (آنندراج). مجازاً، زینت و آرایش. (غیاث اللغات). زینت و آرایش. (ناظم الاطباء) : غزلی خوان چو حله ای که بود نام خسرو برو بجای تراز. فرخی. ، سجاف جامه و طراز آستین و گریبان و زینتی است که قبل از این می کردند. رجوع به طراز شود، درخت صنوبر. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) ، مرحوم دهخدا در این بیت، برابری و تعادل معنی کرده اند: کرد از گل تراز را پاسنگ تا شکر بدْهدش برابر سنگ. سنائی. - هم تراز، برابر. همشأن. دو کس که در مقام و منزلت یا قدرت و قوت برابر باشند، همپایه و هم قوت. رجوع به ترازو (هم ترازو) ، و بهمه معانی رجوع به طراز شود
شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان، و معرب آن طراز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب. (فرهنگ رشیدی). شهری است از ترکستان. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهرۀ آفاق اند. (غیاث اللغات) : یاد باد آن شب کآن شمسۀ خوبان تراز بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز. فرخی. همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار با بتان چگل و غالیه زلفان تراز. فرخی. اگر نگشت هوا جای آهوان ختن وگر نگشت زمین جای بتگران تراز. قطران (از انجمن آرا). چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان چو بتگران تراز این چراست نقش تراز؟ قطران (از انجمن آرا). ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز. قطران (از انجمن آرا). سخنم ریخت آب دیو لعین به بدخشان و جام و تون و تراز. ناصرخسرو. رجوع به طراز شود
شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان، و معرب آن طراز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب. (فرهنگ رشیدی). شهری است از ترکستان. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهرۀ آفاق اند. (غیاث اللغات) : یاد باد آن شب کآن شمسۀ خوبان تراز بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز. فرخی. همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار با بتان چگل و غالیه زلفان تراز. فرخی. اگر نگشت هوا جای آهوان ختن وگر نگشت زمین جای بتگران تراز. قطران (از انجمن آرا). چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان چو بتگران تراز این چراست نقش تراز؟ قطران (از انجمن آرا). ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز. قطران (از انجمن آرا). سخنم ریخت آب دیو لعین به بدخشان و جام و تون و تراز. ناصرخسرو. رجوع به طراز شود
بهم بازگشتن. (زوزنی). با یکدیگر واپس آمدن. (دهار). بیکدیگر بازگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب شدن و با یکدیگر رجوع کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. (کلیله و دمنه). چون کار او در علو شأن و نفاذ فرمان و کمال اقبال و حصول آمال بغایت رسید روی در تراجع نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 72). و چون هنگام کار و تراجع روزگار آن طایفه آمد. (جهانگشای جوینی) ، رجعت کردن کواکب از حرکات اکثری خود که ازمغرب بسوی مشرق میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
بهم بازگشتن. (زوزنی). با یکدیگر واپس آمدن. (دهار). بیکدیگر بازگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب شدن و با یکدیگر رجوع کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. (کلیله و دمنه). چون کار او در علو شأن و نفاذ فرمان و کمال اقبال و حصول آمال بغایت رسید روی در تراجع نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 72). و چون هنگام کار و تراجع روزگار آن طایفه آمد. (جهانگشای جوینی) ، رجعت کردن کواکب از حرکات اکثری خود که ازمغرب بسوی مشرق میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر صلح کردن و از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (آنندراج). تمانع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی)
از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر صلح کردن و از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (آنندراج). تمانع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی)
زینت، نقش و نگار پارچه، ابزاری در بنایی که به وسیله آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند، مانده، تتمه، تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری)
زینت، نقش و نگار پارچه، ابزاری در بنُایی که به وسیله آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند، مانده، تتمه، تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری)