صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت: آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات. زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضرت پرید. (قصص ص 7). حق تعالی یک ذره تجلی بکوه افکند، تراقی صدایی از کوه برآمد و ذره ذره شد. (قصص ص 111)
صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت: آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات. زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضرت پرید. (قصص ص 7). حق تعالی یک ذره تجلی بکوه افکند، تراقی صدایی از کوه برآمد و ذره ذره شد. (قصص ص 111)
یکی از شهرهای ناحیۀ قدیمی لیدیا از آناطولی است که در حوالی رود خانه میاندر (مندرس) قرار دارد و اکنون بنام سلطان حصاری معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ترال شود
یکی از شهرهای ناحیۀ قدیمی لیدیا از آناطولی است که در حوالی رود خانه میاندر (مندرس) قرار دارد و اکنون بنام سلطان حصاری معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ترال شود
محمد بن موسی بن حلیم بن عطیه بن عبدالرحمن تراخی بخاری، مکنی به ابوعبدالله. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجۀ سال 350 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
محمد بن موسی بن حلیم بن عطیه بن عبدالرحمن تراخی بخاری، مکنی به ابوعبدالله. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجۀ سال 350 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
تقصیر کردن. (دهار). کاهلی و تقصیر نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درنگی و سستی و درنگ کردن، یقال: تراخی السماء،ای ابطأت. (منتهی الارب). درنگی و سستی و درنگی کردن: تراخی السماء، درنگی کرد آسمان و نبارید. (ناظم الاطباء). تأخیر کردن. (غیاث اللغات). تأخیر کردن و دیر باریدن باران. (آنندراج). تأخر. (آنندراج) (المنجد). تباطؤ. (المنجد). تقاعس. (اقرب الموارد) : تراخت السماء، ای ابطاء المطر. (المنجد) ، بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری. (المنجد) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. (جهانگشای جوینی). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. (جهانگشای جوینی). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. (جهانگشای جوینی) ، سستی اسب در تاختن. (المنجد) ، تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح اصول) واپس انداختن عمل از اول وقت آن، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
تقصیر کردن. (دهار). کاهلی و تقصیر نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درنگی و سستی و درنگ کردن، یقال: تراخی السماء،ای ابطأت. (منتهی الارب). درنگی و سستی و درنگی کردن: تراخی السماء، درنگی کرد آسمان و نبارید. (ناظم الاطباء). تأخیر کردن. (غیاث اللغات). تأخیر کردن و دیر باریدن باران. (آنندراج). تأخر. (آنندراج) (المنجد). تباطؤ. (المنجد). تقاعس. (اقرب الموارد) : تراخت السماء، ای ابطاء المطر. (المنجد) ، بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری. (المنجد) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. (جهانگشای جوینی). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. (جهانگشای جوینی). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. (جهانگشای جوینی) ، سستی اسب در تاختن. (المنجد) ، تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح اصول) واپس انداختن عمل از اول وقت آن، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171) جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171) جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
دیدن در آینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیش آمدن کسی تا دیده شود. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیش آمدن کسی را تا ببیند او را، مایل شدن به رأی کسی: هو یترأی برأی فلان. (اقرب الموارد). مایل شدن به رأی کسی و اقتدا کردن به آن. (المنجد)
دیدن در آینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیش آمدن کسی تا دیده شود. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیش آمدن کسی را تا ببیند او را، مایل شدن به رأی کسی: هو یترأی برأی فلان. (اقرب الموارد). مایل شدن به رأی کسی و اقتدا کردن به آن. (المنجد)
جمع واژۀ ترقوه. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ ترقوه، بمعنی چنبرۀ گردن. (از آنندراج). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس. (اقرب الموارد) : کلا اذا بلغت التراقی. (قرآن 75 / 26). رجوع به ترائق و ترایق و ترقوه شود
جَمعِ واژۀ ترقوه. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). جَمعِ واژۀ ترقوه، بمعنی چنبرۀ گردن. (از آنندراج). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس. (اقرب الموارد) : کلا اذا بلغت التراقی. (قرآن 75 / 26). رجوع به ترائق و ترایق و ترقوه شود
جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به فتوی نزدیک مفتی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف فتوت کردن و تشبه به جوانان نمودن تقول: ابرد من شیخ یتفتی. (از اقرب الموارد)
جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به فتوی نزدیک مفتی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف فتوت کردن و تشبه به جوانان نمودن تقول: ابرد من شیخ یتفتی. (از اقرب الموارد)
یکدیگر را دیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). دیدن بعض آنها مر بعض را، کذا تراءالجمعان، یعنی دچار شدند آن دو جمعیت بهم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیدن بعض قوم بعض دیگر را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را در آیینه دیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نمودار شدن چیزی و پیش آمدن کسی را از پریان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را نمایاندن بکسی. (المنجد) : و لما ترأت عند مرو منیتی، یعنی هنگامی که درنزدیک مرو مرگ خود را بمن نمایاند. (از اقرب الموارد). نمودار شدن چیزی. (آنندراج) : ترائی لی، ظاهر شد تا که دیدم یا پیش آمد ببینم او را، سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهر شدن رنگهای غورۀ خرما. (اقرب الموارد) ، نگریستن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، در برابر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : داراهما چتتراءیان، ای تتقابلان. (اقرب الموارد). فی الحدیث: لاترائی ناراهما، یعنی لازم است مسلم را که همسایگی نکند با مشرک و خانه خود را از خانه مشرک دور دارد بحدی که اگر برافروزد آتش را نبیند آنرا آتش مشرک، و اصل آن تترأی ̍ است و یکی از دو ’ت’ برای تخفیف حذف شده است. (از منتهی الارب) ، مایل شدن به رأی کسی و اقتدا بدو کردن. (المنجد) ، نمودار و ظاهر شدن کیفیت کار: ترأی ̍ لی ان الامر کیت و کیت، ای ظهر لی. (المنجد) ، بزحمت هلال را نگریستن که دیده می شود یا نه. (المنجد)
یکدیگر را دیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). دیدن بعض آنها مر بعض را، کذا تراءالجمعان، یعنی دچار شدند آن دو جمعیت بهم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیدن بعض قوم بعض دیگر را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را در آیینه دیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نمودار شدن چیزی و پیش آمدن کسی را از پریان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را نمایاندن بکسی. (المنجد) : و لما ترأت عند مرو منیتی، یعنی هنگامی که درنزدیک مرو مرگ خود را بمن نمایاند. (از اقرب الموارد). نمودار شدن چیزی. (آنندراج) : ترائی لی، ظاهر شد تا که دیدم یا پیش آمد ببینم او را، سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهر شدن رنگهای غورۀ خرما. (اقرب الموارد) ، نگریستن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، در برابر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : داراهما چتتراءَیان، ای تتقابلان. (اقرب الموارد). فی الحدیث: لاترائی ناراهما، یعنی لازم است مسلم را که همسایگی نکند با مشرک و خانه خود را از خانه مشرک دور دارد بحدی که اگر برافروزد آتش را نبیند آنرا آتش مشرک، و اصل آن تترأی ̍ است و یکی از دو ’ت’ برای تخفیف حذف شده است. (از منتهی الارب) ، مایل شدن به رأی کسی و اقتدا بدو کردن. (المنجد) ، نمودار و ظاهر شدن کیفیت کار: ترأی ̍ لی ان الامر کیت و کیت، ای ظهر لی. (المنجد) ، بزحمت هلال را نگریستن که دیده می شود یا نه. (المنجد)