ابن عمر بن عبید کاتب مصری، مکنی به ابوالنعمان. از ابواحمد بن الناصح روایت کند. او در ذی قعده 427 هجری قمری بسن 85سالگی درگذشت. (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171)
ابن عمر بن عبید کاتب مصری، مکنی به ابوالنعمان. از ابواحمد بن الناصح روایت کند. او در ذی قعده 427 هجری قمری بسن 85سالگی درگذشت. (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171)
ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیۀ همان کتاب). پالائیدن آب بود از جائی. (ایضاًحاشیۀ همان کتاب). فروچکیدن روغن بود از ظرف چنانکه بوطاهر خسروانی گفته: از شیشه همان برون ترابد که دروست. (ایضاً حاشیۀ همان کتاب). ترشح و چکیدن آب وشراب و روغن و امثال آن باشد از مشک و سبو و مانند آن. (فرهنگ جهانگیری). ترشح و تراویدن و کم کم چکیدن آب و شراب و روغن و امثال آن باشد از کوزه و سبو و مشک و مانند آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چکۀ آب و تراوش آن. (ناظم الاطباء). ترابیدن و تراویدن مصدر آنست. (آنندراج). رشحه و چکۀ آب و شراب و روغن و مانند آن، و ترابیدن و تراویدن مصدر آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). رفتن روغن از آوند بپالایش. (شرفنامۀ منیری). آبی یا روغنی باشد که به پالایش از کوزه یا از خم اندک اندک میچکد. (اوبهی) : اگر تراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجد برویدی ز تراب. امیرمعزی. خموش آب نگه دار همچو مشک درست ور از شکاف بریزی تراب، معیوبی. مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی). ، بعضی گویند شمشیر باشد، چون گویی این شمشیر تراب است یعنی آب دارد و روشنست. (اوبهی) ، بمعنی حیله و زبان آوری هم بنظر آمده است. (برهان)
ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیۀ همان کتاب). پالائیدن آب بود از جائی. (ایضاًحاشیۀ همان کتاب). فروچکیدن روغن بود از ظرف چنانکه بوطاهر خسروانی گفته: از شیشه همان برون ترابد که دروست. (ایضاً حاشیۀ همان کتاب). ترشح و چکیدن آب وشراب و روغن و امثال آن باشد از مشک و سبو و مانند آن. (فرهنگ جهانگیری). ترشح و تراویدن و کم کم چکیدن آب و شراب و روغن و امثال آن باشد از کوزه و سبو و مشک و مانند آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چکۀ آب و تراوش آن. (ناظم الاطباء). ترابیدن و تراویدن مصدر آنست. (آنندراج). رشحه و چکۀ آب و شراب و روغن و مانند آن، و ترابیدن و تراویدن مصدر آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). رفتن روغن از آوند بپالایش. (شرفنامۀ منیری). آبی یا روغنی باشد که به پالایش از کوزه یا از خم اندک اندک میچکد. (اوبهی) : اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجد برویَدی ز تُراب. امیرمعزی. خموش آب نگه دار همچو مَشک درست ور از شکاف بریزی تراب، معیوبی. مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی). ، بعضی گویند شمشیر باشد، چون گویی این شمشیر تراب است یعنی آب دارد و روشنست. (اوبهی) ، بمعنی حیله و زبان آوری هم بنظر آمده است. (برهان)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ ذغال و هیزم است و در زمستان عموماً به گرمسیر دیرۀگیلان غرب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ ذغال و هیزم است و در زمستان عموماً به گرمسیر دیرۀگیلان غرب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان) (جهانگیری). خاک خشک. (غیاث اللغات). زمین نرم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتربه، تربان، و در آن ده لغت دیگر است: ترب، تربه، ترباء، ترباء، تیرب، تیراب، تورب، توراب، تریب و تریب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل... (قرآن 2 / 264). ان مثل عیسی عند اﷲ کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (قرآن 3 / 59). جان و تن حجت تو مر ترا باد تراب قدم ای بوتراب. ناصرخسرو. که شود سخت زود دیو لعین زیر نعلین بوتراب تراب. ناصرخسرو. سر یافته ست نرمترین بالش از حجر تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب. مسعودسعد. اگر تراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجدبرویدی ز تراب. امیرمعزی. زهرۀ اعدا شکافت چون جگر صبحدم تا جگر ابر را سده ببست از تراب. خاقانی. ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ کآن بوتراب علم به زیر تراب شد. خاقانی
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان) (جهانگیری). خاک خشک. (غیاث اللغات). زمین نرم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتربه، تربان، و در آن ده لغت دیگر است: ترب، تربه، تَرباء، تُرباء، تیرب، تیراب، تورب، توراب، تَریب و تِریب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل... (قرآن 2 / 264). ان مثل عیسی عند اﷲ کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (قرآن 3 / 59). جان و تن حجت تو مر ترا باد تراب قدم ای بوتراب. ناصرخسرو. که شود سخت زود دیو لعین زیر نعلین بوتراب تراب. ناصرخسرو. سر یافته ست نرمترین بالش از حجر تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب. مسعودسعد. اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجدبرویَدی ز تُراب. امیرمعزی. زهرۀ اعدا شکافت چون جگر صبحدم تا جگر ابر را سده ببست از تراب. خاقانی. ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ کآن بوتراب علم به زیر تراب شد. خاقانی
بن دست گوسپند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام: لئن ولیت بنی امیه لانفضهم القصاب التراب الوذمه. (منتهی الارب) ، آن یا جمع ترب بالفتح است مخفف ترب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام (روده وشکنبه ها) است که بخاک افتاده باشد. (منتهی الارب)
بن دست گوسپند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام: لئن ولیت بنی امیه لانفضهم القصاب التراب الوذمه. (منتهی الارب) ، آن یا جمع تَرْب بالفتح است مخفف تَرَب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام (روده وشکنبه ها) است که بخاک افتاده باشد. (منتهی الارب)
جمع واژۀ ترب. همزادان. همسالان. اسنان. هم سنان. هم عمران، همسران. امثال. اقران. دوستان: با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه تاریخ یمینی). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بقوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اقوال ابناء زمان و اتراب و اقران که اخوان دیوانند... (جهانگشای جوینی) ، زنان نوعمر. دختران دوشیزه: و روزی چند باستیفای لذات با لدات و اتراب مشغول گشت. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ ترب. همزادان. همسالان. اَسنان. هم سنان. هم عمران، همسران. اَمثال. اقران. دوستان: با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اَتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه تاریخ یمینی). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اَتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بقوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اقوال ابناء زمان و اتراب و اقران که اخوان دیوانند... (جهانگشای جوینی) ، زنان نوعمر. دختران دوشیزه: و روزی چند باستیفای لذات با لدات و اتراب مشغول گشت. (جهانگشای جوینی)
خاک بر چیزی افشاندن. خاک برانداختن بر چیزی. خاک بر چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی) ، در خاک غلطیدن. بخاک دوسیدن. خود را بخاک آلودن. خاک آلوده شدن، توانگر شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بسیارمال شدن. بی نیاز شدن، کم مال شدن. (از اضداد است). توانگری، مالک بنده ای گردیدن که سه بار مملوک شده باشد
خاک بر چیزی افشاندن. خاک برانداختن بر چیزی. خاک بر چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی) ، در خاک غلطیدن. بخاک دوسیدن. خود را بخاک آلودن. خاک آلوده شدن، توانگر شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بسیارمال شدن. بی نیاز شدن، کم مال شدن. (از اضداد است). توانگری، مالک بنده ای گردیدن که سه بار مملوک شده باشد
شیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هجوم کردن بر مردم و شیری نمودن. (از المنجد). یقال: هو یترابل، یعنی او شیری می نماید (منتهی الارب) ، مانند شیر می غرد. (ناظم الاطباء)
شیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هجوم کردن بر مردم و شیری نمودن. (از المنجد). یقال: هو یترابل، یعنی او شیری می نماید (منتهی الارب) ، مانند شیر می غرد. (ناظم الاطباء)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171) جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171) جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)