جدول جو
جدول جو

معنی تذکیه - جستجوی لغت در جدول جو

تذکیه
گلوی حیوان حلال گوشت را بریدن، افروختن و تیز کردن آتش
تصویری از تذکیه
تصویر تذکیه
فرهنگ فارسی عمید
تذکیه(اِمْ)
تیز کردن آتش. (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گلو بریدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح فقه) ذبح شرعی است و آن رفتن خون متعارف است از حیوان بسبب قطع اوداج اربعه در حیوانی که او را نفس سانکه بود. رجوع به ذبح شود، برافروخته شدن آتش جنگ. (المنجد) ، کلانسال گردیدن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلانسال و تناور گردیدن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تذکیه
افروختن (آتش را)، ذبح کردن بسمل کردن، افروزش، ذبح. تیز کردن آتش، برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تذکیه
ذبح، بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
پاکیزه کردن، بی آلایش کردن، زکات دادن
فرهنگ فارسی عمید
کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
به یاد آوردن، یاد دادن، پند دادن، مقابل تانیث، مذکر ساختن یک کلمۀ عربی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
مؤنث مذکی. رجوع به مذکی شود، سحابه مذکیه، ابر در پی هم بارنده. (از متن اللغه). ابر باربار بارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوش منشی نمودن با کسی به سخن شیرین و لطیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میوه آوردن جهت قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میوه خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبُ)
پر کردن مشک را. و فی الحدیث کان الزبیر یوکی بین الصفا و المروه، ای یملأ ما بینهما سعیاً کما یوکی السقاء بعد المل. و یروی بالتخفیف و معناه أنه کان یسکت و لایتکلم کاءنه یوکی فمه و منه قول اعرابی لرجل سمعه یتکلم اوک حلقک، ای اسکت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکوه ساختن زن تا دوغ زند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکوه ساختن برای دوغ زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گریستن بر مرده و رثا گفتن بر وی. (از قطر المحیط). گریستن بر وی. (از اقرب الموارد). ستایش گویان بگریستن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بگریانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برانگیختن کسی را بر گریستن بر میت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کی یَ)
مؤنث مذکّی. رجوع به مذکّی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) :
چون بتذکیر و بنسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قادرند.
مولوی.
، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606).
نوح نهصد سال در راه سوی
بود هر روزیش تذکیر نوی.
مولوی.
شیر و آهو جمع گردد آن زمان
سوی تذکیرش مغفل این از آن.
مولوی.
گفت زآن فصلی حذیفه با حسن
تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن.
مولوی.
، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
از ’ع ک و’، بر شمشیر و نیزه، پی تر رابستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ع ک ی’) مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ کی یَ)
کشور عثمانی سابق، کشوری در آسیای صغیر و شبه جزیره بالکان، مساحت آن 762736 هزار گز مربع و جمعیت آن 17000000 تن و پایتخت آن آنکارا (آنقره = انگوریه) شهرهای عمده: استانبول (قسطنطنیه قدیم) ازمیر، ادرنه، بروسه و قونیه. مملکت عثمانی سابق شامل ممالک بالکان و هنگری در اروپا و سوریه و فلسطین و عربستان در آسیا و مصر و طرابلس در افریقا بود.
پس از جنگ جهانگیراول از متصرفات اروپایی فقط ناحیه تراکیۀ شرقی تا ماریتزا و ادرنه باقی ماند و از متصرفات آسیایی فقط آسیای صغیر یا اناطولی که از شمال محدود بدریای سیاه و دریای مرمره، از مغرب بدریای اژه، از جنوب به بحرالروم، سوریه و عراق از مشرق به ایران و قفقازیۀ روس محدود است. رودهای عمده عبارتست از: ایزل ایرماق و قزل ایرماق ساکاریه، مندرس سیحون و منبع دجله وفرات در ترکیه است. محصولات فلاحتی آنجا غلات، توتون، میوه ها، پنبه، کنجد، پشم و غیره. معادن آن زغال سنباده، کف دریا. صنایع نساجی آن پنبه، ابریشم، قالی و چرمسازی. حکومت سابقاً در دست سلطان عثمانی بود. و اوخلیفۀ مسلمین نیز شناخته می شد. ولی از سال 1923 م. جمهوری اعلام گردید و مؤسس جمهوریت و نخستین رئیس جمهوری مصطفی کمال پاشا ملقب به آتاترک (پدر ترک) (1923- 1938 م) است. و رجوع به مقاله دکتر شفق در مجله دانشکدۀ ادبیات شماره 1 سال 11، مهر 42 صص 1- 15 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کی یَ)
تأنیث ترکی از مردم ترک. ترکیه: گفت که کنیزکی داشتم ترکیه، دو سال است که از من غایب شده است. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برداشتن باد خاک را و پرانیدن و بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر باد دادن خاک کان را، بطلب زر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستن زر ازخاک معدن. (از متن اللغه) ، بر باد کردن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد) ، فریز کردن گوسپند و ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ستودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، حسب خویش را ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ستودن حسب خود را و برداشتن خود را. (از آنندراج). ستودن حسب خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
مونث ذکی زیرک زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
ستایش گویان بگریستن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
زکات مال دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریه
تصویر تذریه
باد دادن خرمن، باد دادن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
یادآوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
پند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت به چیزی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
((تَ یِ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
((تَ کِ رِ))
آنچه موجب یادآوری شود، گذرنامه، کتابی که در آن زندگی نامه شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
((تَ))
یاد کردن، به یاد آوردن، پند دادن، یادآوری پند دهی، جمع تذکیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
کلمه ای را مذکر ساختن، جمع تذکیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
خودسازی، پاکسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاح، پاک سازی، تربیت، تصفیه نفس، تطهیر، تهذیب، خلوص، پاکیزه کردن، پاکیزه گردانیدن، زکات دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد، پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن، یادآوری کردن، موعظه کردن، وعظ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیوگرافی، زندگی نامه (شعرا) ، تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه، پاسپورت، گذرنامه، یاد، یادآوری، یادگار، یادداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد